داشتم نکتههایی یاددداشت میکردم تا مقالهای دربارهی نیچه و آنارشیسم بنویسم که باز خبر از کشتیشکستهگانی دیگر رسید، صدها داغِ لعنت خوردهی دیگر به قعر گردابِ هایل حاکم بر جهان فرو رفتند. در تصاویر پهنهی مدیترانه دیده میشد. دریایی که گوشههای دنجِ آن صد و سی چهل سال پیش نیچه و زرتشتاش را تسلا میداد. و من هم هر گاه توانستهام همراه کتابی از او در این گوشهها گشتی زدهام تا نسیمی از آن تسلا را حس کنم. اکنون مدتهاست که هر بار در این سواحل تن به آب میزنم، بوی نفت و قیر مشامام را میآزارد و از بلندای شعر نیچه به کثافتِ زیادی انسانیِ دولت و سرمایه فرو کشیده میشوم. بسیاری بررسیهای زیستمحیطی نشان داده بود که اعماق مدیترانه سالهاست زبالهدان مواجِ عفن مافیایی است، همراه با سازمانِ ملل ـ دوَلِ متحدش. اکنون اجساد مهاجران نیز، طبق آخرین آمار رسمی سی هزار نفر، بر تلِ این زبالهها افزوده شده.
و امشب تمام مفسران و دولتمردان، هم در اشک تمساحشان، و هم بر سر این موضوع متفقالقول بودند که :« اگر برای نجات این پناهجویان تدابیری گسترده اتخاذ کنیم، به مهاجرت غیرقانونی چراغ سبز نشان دادهایم». عقلانیتِ اومانیستی آمادهی صدور به اقصا نقاط جهان.
گوشههای دنج و توریست نخوردهی مدیترانه را، به کوری چشم نفت، به یاد « جادههای عشاقِ جاودانهاش» هنوز دوست داشتم. اما نمیدانم زیبایی محزوناش را ازاینپس چگونه با اجسادِ مهاجران تاب آرم. چشمهها از تابوت میجوشند، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم…