« اگر هر نظام توتالیتر نظامی دیکتاتوری است، هر دیکتاتوری توتالیتر نیست. توتالیتاریسم، به قول هانا آرنت، خواستار سلطهیابیِ تام و توتال بر انسان است، و همین که او را به انقیاد خود درآورْد، میخواهد او را از بیخوبن تغییر دهد. توتالیتاریسم بر یک جهانبینی Weltanschauung بناشده که فقط اهل بیتاش از اختیارِ تفسیرِ آن برخوردارند، و از دل چنین تبیینی از جهان است که جهتگیریهای رژیم سرچشمه میگیرند و برحسب آن نظام توتالیتر خمیرمایهی انسان را ورز میدهد. رایش سوم بر نازیسم بنیان یافت، استالینیسم بر مارکسیسم، و انقلاب اسلامی ایران بر اسلامیسم: در پایان قرن بیستم توتالیتاریسم به یک شعبهی دیگر نیز مجهز شد، بنیادگراییِ دینی، بازخیزیِ پدیدههایی بسیار رایج در دوران باستان، سپس در قرون وسطا و در عصر کلاسیک (تفتیش عقاید، جنگ سیساله).»
به نقل از کتابی با عنوان « در آزمایشگاههای بدترین چیز» نوشتهی اریک فای، Éric Faye ، سال انتشار ۱۹۹۳.
اگر استیلای تحریفاتِ رمزآلودِ توتالیتاریسمهای سرخ و قهوهای، در مقیاس تاریخی، از سوی آگاهی و وجدانِ بهلحاظ انسانی رادیکال و حساس، هرچند اقلیتوار ، نسبتاً زود افشا و درهمشکسته شد، اما به حکم شواهد باید گفت که توتالیتاریسم اسلامی همچنان بر مشاعر مستولی است و آگاهیها را خلعسلاح میکند.
در طول چند دههی اخیر، ایران همزمان آزمایشگاهِ هیولای خوفناکِ فاشیسمِ دینی و شگرفاییِ فراگذشتن از آن از طریق انقلابِ زندگیِ روزمره بوده است.
شرکتکنندگان در بحثِ دروغین و نمایشی میان «چپگراییِ اسلامی» و «اسلامهراسی» کارشان تنها بازتولید همان تحریف رمزآلودی است که برخاسته از ستیزه میان «محور شرارت» و «شیطان بزرگ» است.
رائول ونهگم متنی به تاریخ سپتامبر ۲۰۲۲نوشته با عنوان فراگذشتن از دین، که تا دلآشوبهی نهایی، قلب (دل) این جهانِ بیقلب بوده است، و همراه با اهداییهی به زنان ایرانیِ که حجابهاشان را میسوزانند، این چهارپاره از شارل دَوره Charles d’Avray[1] را نیز سرلوحهی آن کرده است:
میخواهی آرمانشهرها بسازی
نخست ویران کن هیولاوارهها را
حکومتها پادگانها کاتدرالها را
که برای ما یکسره مهملاند و پوچی
دوست دارم بهنوبهی خود تکهای از این متن را پیشدرآمد تحلیل مختصری کنم که در ادامه خواهد آمد:
«این کهنگرایی به جنبش انجیلپرستان یک نوگرایی جعلی میبخشد که همواره همچون پوششِ معنوی امپریالیسمِ دولتهای آمریکای شمالی به کار رفته است ــ کیست که به یاد نیاورد که میسیونرهای مذهبی برای ریشهکن کردنِ بومیان قارهی آمریکا به آنان پتوهایی آغشته به ویروس آبله هدیه میدادند؟
ایران و آمریکا زوجی در دعوا و ستیز را تشکیل میدهند که همسانیشان در پاکدینی ، در کیشِ اطاعت، در ریاکاری، در صیادخوییِ متکی به خدایی بیرحمانه رحیم، آنها را ، بهرغم میلشان، در وحدت و وصلت قرار میدهد.
اسلام، چه شیعه و چه سنی، بقای خود را مدیون چیرگیِ اقتصادی از نوع زراعی است که منابع نفتی را همچون محصولات زمین و سوداگری در بازار بورس را همچون فَورانشان میداند. تفاوتِ بزرگاش با آمریکا این است که در ایران زنان حجابهاشان را، که نشان ازخودبیگانگی است، میسوزانند، حال آنکه شمار بسیاری از زنان آمریکایی هنوز «دعای شُکر» میخوانند و روزهای یکشنبه به کلیسا خدمت میکنند. سیاستِ سیادتطلبانه و ماچوگرای آمریکا هر چقدر هم که خود را قدرتمند بداند، ماهیتاً نمیتواند در برابر ضربههای زنانِ سرتافتهای مقاومت کند که زیستنخواهی را در جایگاه جنگی چریکی نشاندهاند.»
*من مترجمِ متنهایی از فرانسوی به فارسیام. بیش از چهار دهه است که برای فارسیزبانها به ترجمه و معرفی آثار و نویسندگانی میپردازم که پیشتر در زبان فارسی شناختهشده نبودهاند. دمِ زندگیبخشی که از خواندن این متنهای رهاییخواه نصیبام میشده، بیانگرِ پژواک حیاتیِ همان جادویی است که جوردانو برونو آن را با کلماتِ پیونددهنده، پیوندیابنده و پیوند (Viniculum)، و شارل فوریه با کششهای شیفتهوار بیان کردهاند.
اما این میل و خواست من همواره با دیوارهایی برخورد کرده که نظام دینی ـ فاشیستی در ایران و وزارتِ ارشادِ اسلامیاش برافراشتهاند. از اینجا برخاسته ضرورتِ آموختنِ هنرِ انتظار و ابداع هزار و یک ترفند برای پخش این متنها به سوی خوانندگانی که خسته از ستم و خفقان همواره در جستوجوی آزادیها بودهاند.
* قتل مهسا (ژینا) امینی در سپتامبر ۲۰۲۲ به دست پلیس گشتِ ارشادِ دینسالار سه روز پس از بازداشتِ او در تهران به جرم «بدحجابی»، آتشی بود که باروتِ خشمهای تلنبارشدهی «دختران طاهره» و نیز جامعهای را شعلهور ساخت که ۴۳ سال جباریتِ اسلامیستی رُسشان را کشیده است.
نسخهی شیعیِ دولت اسلامی زهدانِ نسخههای سنیِ آن، طالبان و داعش، یا اسلامیستهای الجزایری است که در سال ۱۹۹۴ در شهر مفتاح، دخترِ جوان، کاتیا بنغانا را به جرم بیحجابی کُشتند.
برای نخستین بار در تاریخِ مرگبارِ «جمهوری اسلامی»، زنان و مردانِ سرتافته دوشادوشِ هم، با از سرگرفتنِ شعار معروف زنانِ کردِ در ترکیه و روژاوا یعنی زن زندگی آزادی به مصافِ ساز و برگِ هیولاییِ سرکوب رفتهاند. خیزش بهطور خودجوش به سرتاسر کشور گسترش یافته و همهی ویژگیهای قومی، منطقهای، نسلی یا جنسیتی را پشت سر گذاشته است. زنان حجابِ اجباری از سر برداشته و با رقص و سرود در ستایش زندگی و آزادی آن را در آتش میافکنند.
این نخستین بار نیست که رژیم دینسالار و تاجرمسلکِ در ایران با جنبشِ شورشگرانهی اعتراضی رو به رو میشود. در سراسر عمرِ ننگیناش این رژیم دچار بحرانِ ثباتی بوده که در آن حفظِ نظام جز با ترس و ترور ممکن نبوده است.
اما از جنبش سبز ۱۳۸۸ به بعد، سیکل خیزشها شتاب گرفته و رادیکالتر شده است. توالیِ شورشهای متوالی، بهخصوص در سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸، که با قساوتی هر بار شدیدتر درهم شکستهشده، با رادیکالتر شدنِ آگاهیهایی توأم بوده که در مطالباتِ بیشازپیش براندازانه بیان شده است: پایان دادن به نظامِ دینسالار.
با در نظر گرفتن این سابقهی مبارزاتی است ، مبارزاتی که از ابتدای استقرارِ رژیم اسلامیستی در ۱۳۵۷ آغاز شد، که میتوان دامنه و معنای خیزش جاری را درک کرد، خیزشی که نه فقط پدیدهای برآمده از عدم نیست بلکه فرجام ۴۳ سال مقاومتِ اجتماعی و مخالفتِ حسّانیِ روزمره ، بهویژه و بهطور رادیکال از سوی زنان، علیه اسلامیسازیِ دنیای حسی و حسّانی جامعه است. زیرا با استقرارِ دینسالاری اسلامی در ۱۳۵۷ در ایران، یک دیکتاتوری با لباس و الزاماتِ اجتماعی ـسیاسیِ مدرن (رژیم سلطنتی) با یک دیکتاتوریِ ایدهئولوژیک، با رژیمی از ترس و ترورِ سرکوبگرانه جایگزین شد که با مقاصدِ توتالیتری و تمامیتخواهانه و با تعیین «دشمنان»اش برپایهی معیارهای ایدهئولوژیکی در صددِ ساختن «یک انسان نوین اسلامی» بود.
* اما برای آن که زمینه و موقعیتِ موضوعی که در پی خواهد آمد روشنتر شود، از میان متنهایی که ترجمه کردهام دو تکه نقل میکنم. اولی از رائول ونهگم است: « برای آزادیهای واقعی هیچچیز سهمگینتر از آزادیهای واهی نیست، مگر الغای آنها و واکنشِ مرگباری که این عمل اشاعه میدهد.» ( از کتاب بینالملل نوع بشر). دومین تکه متن از مارسل مورو: « آیا غربیها سرانجام روزی این سئوال هم ساده و هم وحشتناکِ الزامی را از خود خواهند پرسید که: با رژیمهایی که تنزل ِزن را نهادینه کردهاند چه رابطه و رفتاری میتوان داشت؟[…] تمکینِ ما به ناپذیرفتنیها بیپایان است. پس، همچنان به پذیرایی از زنستیزهای در قدرت، با تشریفات لازم به افتخارِ مقامشان، ادامه میدهیم و در صورت لزوم، به مدت برگزاری مراسم یک سرگرمی، و با همراهیِ نخبگانِ سرای پولکیمان، هزار و یکمین شبی تقدیم حرص و شهوتشان میکنیم. […] پس، همچنان طوری رفتار میکنیم که انگار آن آپارتایدِ هیولاواری که من از آن میگویم وجود ندارد. من فکر میکنم حتا آن انگیزهی درونیِ زیبا را در وجودمان از بین بردهایم که میتوانست ما را وادارد تا چنان که باید به زنانی کمک کنیم که، با به جان خریدن همهی خطرات، با شهامت علیه اربابانشان و موقعیتی که اینها بر زنان تحمیل میکنند میشورند. لابد این توقعِ زیادی داشتن از واقعگراییمان است، هر چند رگِ لفاظیِ برابریخواهانه در این واقعگرایی همیشه متورم بوده است. و نیز توقعِ زیادی داشتن است از برخی فمینیستها، که جزو شتابزدهترین آدمها در برافراشتنِ بیرقِ جنسیتشان در هر فرصتی هستند. همانهایی که مثل بسیاری از «انقلابیون» قلابی، غلیانِ عاطفیشان فرصتطلبانه، و بیتفاوتیشان گزینشی است. چه کار کنم، دستِ خودم نیست: هر بار که کنجکاوانه به رفتارهای یک جامعه مینگرم، پیش از هر چیز واکنشهایم را تابعِ جایگاهی قرار میدهم که این جامعه برای زن قائل است.[…] براستی بر این باروم که موقعیتِ تحمیلشده بر زن، در طول اعصار، اولین نوع از نژادپرستیهاست.»
* کار من در ترجمه اساساً از فرانسوی به فارسی بوده است. دل شیفتهی کوکبهای هدایتی که در هماختران یا منظومهی شاعرانه ـ لیبرتریِ رهاییخواهی در زبان فرانسوی یافتهام، دوست داشتهام راهنشانهایم را با فارسیزبانها قسمت کنم و از این طریق در ترمیمِ خسرانها و کمبودهای ناشی از تاریخِ درازِ استبداد و تاریکاندیشی در سرزمین زادگاهام سهمی ایفا کنم.
وقتی هم که به ترجمه از فارسی به فرانسوی رو آوردهام، نه برای عرضهی ترجمهای جدید از فلان رباعی خیام یا هر متن کلاسیک فارسی دیگری، بلکه بیشتر، به قول نیچه «ترجمهی متنِ واقعیت»، واقعیتِ زیسته در ایران، بوده است. همان واقعیتی که در فرانسه اغلب چنان بد بازنمایی و ترجمه شده که، بهویژه از هنگام فورانِ انقلابِ اجتماعیِ زن زندگی آزادی در سپتامبر ۲۰۲۲، همچون یک OVNI ( شیء پرندهی ناشناخته) یک بشقاب پرنده در آسمان فرانسه به نظر میرسد.
نگاهی تبارشناختی به این بشقابپرنده:
از زمان تشکیلِ یک دولتِ شیعی دوازدهامامیِ افراطی توسط سلسلهی صفوی در آغاز قرن شانزدهم میلادی، برخی از مراجع شیعی به تدوین یک پروژهی مکتبی به قصدِ کسبِ قدرتِ انحصاری رو میآورند. در اوایل قرن نوزدهم، ملا احمد نراقی به تدوینِ نظریهی «ولایت فقیه» میپردازد. خمینی این نظریهی دینی را میگیرد، استحکام میبخشد و آن را به بنیانِ «جمهوری اسلامی»ِ مستقرشده پس از سقوط پادشاهی پهلوی در سال ۱۹۷۹ تبدیل میکند.
دستگاه قدرتمند روحانیتِ شیعه، به عنوان متحد و رقیبِ تاریخی شاهان در ایران، در سرکوبِ خونینِ آخرین جنبشِ اصلاحگرانه و هزارهباور در قرن نوزدهم، یعنی جنبش بابیان، نقشی تعیینکننده داشت. همان جنبشی که طاهره قرةالعینِ شاعر، از فعالاناش بود و با فتوای مراجعِ شیعی بهطرزی فجیع به قتل رسید. رائول ونهگم در بازچاپ کتاب معروفاش «جنبشِ آزادهروحی» در سال ۲۰۰۵، این اهداییه را نوشته است:
« به زنان و مردانی که، با تلاش برای برقراری جامعهای انسانی که در آن خوشبختیِ هر فرد با خوشبختی همگان همبسته باشد، مبارزه کردند و همچنان مبارزه میکنند تا زمین از چنگ طاعون دینی رها گردد.
به یادِ شاعرِ ایرانی، طاهره قرةالعین، که به سال ۱۸۴۸، در ملاء عام حجاب از سر برداشت، اعلام کرد که دیگر هرگز آن را سرش نمیکند و همهی زنان کشورش و زنان سراسر جهان را به آزادساختنِ خود از جباریت مردانه فراخواند.»
قیام مردمی علیه رژیم پادشاهی در ۷۹ـ۱۹۷۷ قدرتهای غربی را واداشت تا به ایجادِ چنان تغییری در رأسِ دولت بیاندیشند که بتواند پتانسیلِ جنبشی را که از لحاظ اجتماعی براندازانه و از لحاظ جغرافیای سیاسی ثباتشکنانه بود متوقف کند. در کنفرانس گوادلوپ در ژانویه ۱۹۷۸، چهار قدرت آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی «در بارهی بحران سیاسی ایران، وضعیت کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، نفوذِ اتحاد جماهیر شوروی در خلیج فارس، کودتا در افغانستان و وضعیت در ترکیه، گفتوگو میکنند. یکی از اصلیترین مسائلِ مطرحشده بحران سیاسی در ایران بود که به قیام علیه سلسلهی پهلوی انجامیده بود. چهار رهبر دولتهای یادشده به این نتیجه رسیدند که هیچ امکانی برای نجات جایگاهِ محمدرضا پهلوی به عنوان شاهِ ایران وجود ندارد، و اگر او در مقام سرکردهی کشور باقی بماند، ممکن است جنگ داخلی وخامت یابد و به مداخلهی اتحاد جماهیر شوروی بیانجامد». گزینهی خمینی (که مواضع او به عنوان مخالف سرسختِ کمونیسم و نیروهای چپ شناختهشده و بهرسمیت شناختهشده بود)، همچنین میانجیگریِ فرماندهی ارتش آمریکا میان ارتشیان سلطنتطلب و روحانیت شیعه به منظور اطمیناندادن به دستگاه روحانیت در بارهی بیطرفیِ ارتش شاهنشاهی برای گذارِ قدرت، طی همین کنفرانس تصمیمگیری شد.
برخلاف تبلیغات و اطلاعزداییِ رایج طی ۴۴ سال گذشته، خمینی و طرحِ دینسالاریاش نه فقط تنها چشمانداز ممکن نبود که «بهطور طبیعی» از سوی «جامعهای سنتی و مذهبی» برآمده از خیزش ۱۳۵۷ در ایران باشد، بلکه طرحی کاملاً برساختهی ملاحظاتِ جغرافیاییسیاسی بود.
و باز برخلاف همین پروپاگاندا، آگاهی انتقادی در برابر خمینی و پروژهی «ولایت فقیه»اش یکسره در ایران غایب نبود، حتا پیش از رسیدن خمینی به قدرت. جریانی، هر چند در اقلیت، با دیدگاههای غیراستالینی ( و بنابراین منتقد و مخالفِ « وحدتِ ملیِ ضدامپریالیستی» نسبت به مخاطراتِ اجتماعی پروژهی خمینیستی و پیوندهای ایدهئولوژیک آن با اخوان المسلمین هشدار داده بود، و بهویژه موضعگیریهای بهشدت زنستیزانهی خمینی در قبال پیشرفتهای حقوقی زنان در دوران سلطنتِ پهلوی را گوشزد کرده بود.
با این یادآوریها، میتوان عوامل بهکاررفته در ساختِ بشقابپرندهی ایرانیِ ساختِ فرانسه را در ابعادِ روشنفکریِ ایدهئولوژیک، معاملهگرایی، لابیگرایی، فعالیت سیاسیِ ایدهئولوژیکِ آن خلاصه کرد. سالها پیش در گفتوگویی با ژوزف کی زربو Joseph Ki-Zerbo و اگزاوایه ورشاو Xavier Verschave به آنان گفتم[2] که روشِ فرانسافریک شیوههای کاربستِ جهانیشدهاش را ابداع کرده است، که ایران جلوهی اغلب ناشناختهی آن است. در اینجا نگاهی اجمالی به کاربستهای عقل و مصلحتِ دولتی، معاملاتی، رسانهای، دانشگاهی، انتلکتوئلی، ایدهئولوژیکی میاندازیم که طی نیم قرن گذشته در فرانسه با سلطهی جعلوقلبکنندهاش بر بازنماییهای واقعیت جامعهی ایران در این کشور سیطره داشته است.
الف) در همان هنگامی که برخی از ایرانیان میکوشیدند نسبت به خطرِ پروژهی خمینی هشدار دهند، انتلکتوئلها یا روشنفکران فرانسوی، مانند سارتر و فوکو خود را به نوفل لو شاتو میرساندند تا از رهبرِ کبیرِ دینسالاریِ آتی حمایت کنند. چرا که از چندی پیش از آن نیز سارتر و سیمون دوبوار عمیقاً مجذوبِ یک روشنفکرِ شیعیِ ایرانی، علی شریعتی شده بودند ( کسی که نظریاتاش نقشی عمده در تدوینِ حکومتِ دینی در ایران داشته است)، تا بدانجا که سارتر گفته بود: « من دین و مذهبی ندارم، اما اگر قرار بود دینی انتخاب کنم، دینِ شریعتی را انتخاب میکردم».
رویکردِ فوکویی مبتنیبر رمزآلودکردنِ انقلابِ «معنوی، روحانی» ایران، تا به امروز نیز در اینتلیجنسیای چپِ موسوم به افراطی و پستمدرن در فرانسه و جاهای دیگر بیداد میکند. تا بدانجا که کتاب انقلاب ایران: جنسیت و فریبندگیهای اسلامگرایی، نوشتهی ژانت آفاری و کهوین آندرسن، که بررسی انتقادیِ رویکرد فوکویی است، هنوز به فرانسوی ترجمه نشده است!
ب) «در سال ۱۹۷۴، فرانسه با ایرانِ شاهنشاهی یک پیمانِ همکاریِ اتمی امضاء میکند که شاملِ فروشِ نیروگاهها و تجهیزاتِ هستهای، و قرارداد غنیسازی اورانیوم است. ایران وامی یک میلیارد دلاری به فرانسه میدهد و تا سقف ۲۵ درصد در سرمایهی کارخانهی غنیسازی اورانیوم اورودیف Eurodif واقع در نیروگاه تریکاستَن Tricastin سهیم میشود. طبق این قرارداد ایران ۱۰ درصد از اورانیوم غنیشده را دریافت خواهد کرد. خمینی که به قدرت میرسد بخش مربوط به فروش نیروگاههای هستهای در این قرارداد را فسخ میکند اما بخش مربوط به اورودیف را نگه میدارد و خواستار دریافتِ اورانیوم میشود. پاریس حقِ طرفِ ایرانی بهعنوان سهامدارِ شرکتِ اورودیف را نمیپذیرد و از پسدادنِ وامی که حکومت شاه به فرانسه داده بود سر باز میزند. پروندهی این نزاع حقوقی معروف به اورودیف تا سال ۱۹۹۱ همچنان باز میماند تا سرانجام یک توافق قطعی میان طرفین دعوا یافته میشود که بر اساس آن، فرانسه ۱،۶ میلیارد دلار به حساب دولت جمهوری اسلامی میریزد تا ایران هم از مطالبهی اورانیوماش دست بردارد.اما در همان سال، شاپور بختیار که، در فرانسه پناهنده شده، به دست سه نفر در پاریس به قتل میرسد. یکی از آنها در دادگاه اعتراف میکند که فرستادهی حکومت ایران است.»
اما معاملاتِ تجاری با رژیم دینیفاشیستیِ ایران همچنان و فراسوی هرگونه پروای اخلاقی ادامه مییابد. بنابر ایدهئولوژی سازمان کارفرمایان فرانسه MEDEF « اگر روابط تجاریمان را فقط به رژیمهای دموکراتیک محدود کنیم که ورشکست میشویم» (https://www.youtube.com/watch?v=21Pd2O0VHBA
چند سال پیش کمکهای شرکت فرانسوی Lafarge به داعشِ سُنی بیهیچ ابایی بهرسمیت شناخته شد، و در این روزهای مرگبار سرکوب در ایران، شرکت فرانسوی ـ ایتالیایی Cheddite تسلیحات در اختیارِ داعشِ شیعی در ایران میگذارد:
https://www.politis.fr/articles/2022/10/des-douilles-francaises-trouvees-en-iran-44978/
پ) رئیس سابق ادارهی ضدجاسوسی فرانسه (موسوم به « ریاستِ نظارت بر کشور» یا DST)، که در این منصب در جریان فعالیتهای تروریستی شبکههای وسیعِ جمهوری اسلامی ایران علیه مخالفان سیاسیِ در تبعید بوده است، پیشتر در سال ۲۰۰۹ نوشته بود: « ماشینِ تبلیغاتی ایران عملیاتِ اطلاعزدایی پیچیدهای را به پیش میبرد که ممکن است برای اذهان خوشگمان اتفاقی و لحظهای به نظر برسند. […] در مورد سیاستمدارانی که چهبسا صادقانه خواهان نزدیککردن ایران و فرانسهاند و تفاوتها، اختلافها یا حتا ستیز و ضدیتهای بزرگ میان دو کشور را میزدایند، بهآسانی نمیتوان درایت را از سوءنیت متمایز ساخت. برای مثال، سناتور آتمِری مونتسکیو، که ریاستِ گروهِ سناتوریِ فرانسه ـ ایران را برعهده دارد، بسیار از خود مایه میگذارد و میکوشد تا به مواضعِ رسمیِ حکومتِ ایران ارزش و اعتبار ببخشد. وی در ۹ ژانویه ۲۰۰۹ مینویسد: ” ایران و اسلامگرایی دو چیز متفاوتاند. ایران بهترین متحد ما علیه اسلامگرایی است”، و در جایی دیگر: ” خبرنگاران این عقیدهی غلط را دامن میزنند که گویا در سالهای ۱۹۸۰ ایران در تروریسم نقشی ایفا کرده است.”»
نویسنده سپس با معرفیِ اسامی شخصیتهای دیگر فرانسوی که دست اندر کار معاملاتِ تجاری با ایران هستند، مینویسد: « ترکیبِ گروهِ دوستیِ ایران ـ فرانسه از این نظر نیز بسیار جالب است که وزیر سابق امور خارجه، هروه شارِت، و بهترین کارشناسِ سوسیالیستِ امور دفاعی، ژان میشل بوشورُن، رئیس پیشینِ گروه، را در برمیگیرد. از میان دیگر دوستان وفادارِ ایران میتوان از رولان دوما، دومینیک ویلپَن، روبر بائر؛ و خانم سناتور ناتالی گووله نام برد.
[…] رژیم دینسالار سرمایهگذاریهای وسیعی در کارزارهای اطلاعزدایی و نیز در استراتژیهای اهریمنسازی علیه نیروهای مخالف انجام داده و دمودستگاه مجهزی برای اجرای آنها به راه انداخته است. وِواک (وزارت اطلاعات و امنیت کشور) که نسخهی دینسالارانهی ساواک است، این مجموعه را به کمکِ سازمان فرهنگ و اطلاعات اسلامی، وزراتخانههای امور خارجه، ارشاد اسلامی و سامانهی سپاه پاسداران مدیریت میکند.[…] مجموعهی شبکه، که کاراییاش در مجموع فراتر از کاراییِ خودِ وواک است، از میان «پژوهشگرانی» که خودشان هالهای از صلاحیت به خود اعطا کردهاند، عضوگیری میکند، یعنی کسانی مثل برنارد هورکاد، آزاده کیان ـ تیبو، و فریبا عادلخواه، که این ایده را رواج میدهند که در دل دم و دستگاه دینی بحث و گفتگوییِ واقعی وجود دارد.»
باید در همین مقوله، برای مثال نام یک شخصیتِ مافیایی دیگر را نیز افزود، احسان نراقی، که نوشتهها و سخنرانیهایش از او، طی سالهای دراز و تا به امروز، یک وُدِت یا چهرهی معروف ایرانشناسی در محافل فرهنگی و رسانهای در فرانسه ساخته است. « راهی که احسان نراقی پیموده اطلاعات آموزندهای به ما میدهد: در مقام عضو حزب توده [ حزب کمونیست طرفدار شوروری و متحدِ مجذوبِ رژیم اسلامیست] در نخستین سالهای حکومت شاه، به ساواک خدمت میکند. پس از انقلاب ۵۷ دستگیر و زندانی میشود و در معرض خطر اعدامِ عنقریب قرار میگیرد. یک بار دیگر ،نمیگوییم تغییر حرفه، زیرا عاجزتر از آن است که چنین کند، بلکه تغییر جهت میدهد. برای اثبات حسن نیتاش، بی آنکه تردید به دل راه دهد در شکنجهدادنِ روانیِ رفقای سابقاش شرکت میکند و برای زندانیانی که در برابر شکنجهی جسمانی مقاومت میکنند کلاسهای اجباری برگزار میکند و کارشناس به دامانداختنِ مخالفان سیاسییی میشود که آنها را از نزدیک میشناسد.[…] در مقابلِ مخالفانِ دیگرِ رژیم، مانند سلمان رشدی، نیز به همین سان رفتار میکند و در بارهی او، در روزنامهی کیهان، ۵ مهِ ۱۹۸۴، چنین مینویسد: ” همانطور که در سایر نوشتههایم اعلام کردم، از شنیدنِ خبر صدورِ این فتوا بسیار مشعوف شدم، زیرا در کتاب سلمان رشدی اهانت و بیاحترامی به مسلمانان دیدم. من همیشه از تکبرِ غربیها و بهخصوص غرورِ روشنفکریشان آگاهی داشتهام.”[3]
او اعمال شکنجه را «صد در صد » قابلتوجیه میداند: “نمیتوان از ابتدا گفت که شکنجه چیز بدی است” ( مصاحبه با کانال تلویزیونیِ صدای آمریکا، ۱۲ نوامبر ۱۹۹۹). وقتی “پاسدارِ هزار تیر خلاص” ( لقب احمدینژاد به خاطر نقشاش در تیربارانها) به ریاست جمهوری میرسد، نراقی با چنین کلماتی به او ادای احترام میکند: ” آقای احمدینژاد از میان مردم برخاسته است. او قادر است سنتِ ملیگرایانه و اسلامی را به تجدد بیامیزد…».
رژیم اسلامیست نراقی را به عنوان مشاور یونسکو، از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۹، منصوب میکند. او با استفاده از مقاماش در تسهیل انعقادِ قراردادهای فروش اسلحه از سوی کشورهای اروپایی به ایران مداخله میکند. اما در عینحال بهعنوان یک جامعهشناسِ برجستهی ایرانی در صحنهی آکادمیک و رسانهای فرانسه به رسمیت شناخته میشود، و با او، گاه در کنار جامعهشناسانی مانند بوردیو، مصاحبه میکنند!
شاهکار عملیاتیِ شبکهی ایرانشناسان در فرانسه که در خدمتِ آیتاللههاست، و سردستهیِ علنیِ آنها برنارد هورکاد است، این بود که بازداشتِ یکی از اعضای این شبکه، فریبا عادلخواه، را به عنوان اقدامی علیه یک چهرهی خلافاندیش و مخالف رژیم جا زد! حال آنکه این «پژوهشگر برجسته» ایرانی ـ فرانسوی، این ستارهی همیشه در صحنهی رسانهها در فرانسه طی سی سال اخیر، کسی که پرترهاش به نشانهی حمایت فرانسه از حقوق بشر و آزادی بر سردرِ شهرداری پاریس آویخته شده، هیچگاه جانبداریاش از رژیم اسلامی و پیوندهایاش با دار و دستهی احمدینژاد را پنهان نکرده بود. کافی است به حرفهای او در یک مصاحبهی رسانهای پیش از آخرین سفرش به ایران گوش کرد، همان سفری که او در بندِ بازیهای رقابتی (و گاه قساوتبار) میان سرویسهای اطلاعاتیِ گوناگون گیر افتاد.
https://www.youtube.com/watch?v=oiUZ_AQXAXs
نمونهی دیگری از نحوهی نفوذ و تأثیرِ این شبکه بر افکار عمومی در فرانسه را میتوان در این مطلب افشاگرانه دید (با عنوان ایرانیبازی در استراسبورگ):
https://www.alterpresse68.info/2017/04/05/facon-aller-simple-liran/
و باز در همین رابطه، در مورد یک سلبریتی ایرانشناس دیگر:
https://www.youtube.com/watch?v=jwd0lExmYfQ
و سرانجام، باید به یاد داشته باشیم که خبرنگار اعزامی و معنوَنِ رادیو فرانس در ایران طی سالیان دراز، کسی است که در گزارشهای خود چیزی جز اخبار پخششده از صد و سیما یا مطبوعات رژیم را به اطلاع فرانسویان نمیرساند.
ت) از همان سالهای ۱۹۸۰، تظاهرات ایرانیان در فرانسه علیه امواج سرکوب و اعدامها در ایران، با حملات خشن از سوی طرفداران حزب کمونیست فرانسه PCF و سندیکای CGT مواجه شد، زیرا اینها، درست مثل حزب برادرشان در ایران، یعنی حزب توده، از رژیم اسلامی حمایت میکردند و مخالفان سیاسی این رژیم را دشمن و «جیرهخوار امپریالیسم» میدانستند!
حال که استالینیسم دیگر مثل سابق بیداد نمیکند، نوعی ذهنیتِ پستمدرن است که باعث شده جریانهای چپ، از جمله و شاید بهخصوص چپِ افراطی نسبت به «آزرم عادی» و هوشمندی حسّانیِ انسانهایی که در زندگی انضمامیشان مبارزه میکنند، نابینا و ناحسّاس شوند.
سایت Lundi Matin چندی پیش متنهایی در رابطه با وضعیت جاری منتشر کرد، و این عبارات را به عنوان مقدمهای بر آنها نوشت:
«برای فهمیدن اهمیت و داوهای خیزش کنونی در ایران، لازم است “انقلاب ایرانی” ۱۹۷۹ و ضدانقلابی که در پی داشت را بررسی کنیم. اما در غرب تاریخ این انقلاب خیلی بد شناختهشده، حتا میتوان گفت از بس خارج از اصول و قواعد چپِ آن زمان بوده، عامدانه فهمیده نشده است. با این حال، چند نفر کوشیدند به عقاید حاضر و آمادهای که در آن خیزش عوامل خشونتِ توحشآمیز علیه پیشرفت و سیر قهقرایی به سوی توتالیتاریسمی عقبافتاده میدیدند قناعت نکنند. بدیهی است که ما به میشل فوکو و همچنین به کارهای «کتابخانهی شورشها» فکر میکنیم، یعنی همان جمعِ گمنامی که انقلاب ایران را نقطه عزیمتِ پژوهشهاشان قرار دادند. از آنجا که این مؤلفان دیگر نیستند و آثارشان حالا دیگر نایاب شدهاند، در اینجا یک بخش طولانی از متنِ استادانهی « از ۹ ژانویه تا ۴ نوامبر ۱۹۷۹» را که به قلم آدرِبا سولنمان Adreba Solneman است بازنشر میهیم. هرچند شاید واژگاناش ظاهراً اذیتکننده باشد، اما این ضدروایت مستند و درخشان است.»
سپس در پانویسی به ما «شدیداً توصیه» میشود که شناختمان از رویکردِ فوکویی را با خواندن متنی که در ۲۰۱۵ در رابطه این موضوع منتشر شده، عمیقتر کنیم.
ما گهگاه متنهای منتشرشده در این سایت را میخوانیم و حتا به فارسی ترجمه میکنیم. اما در اینجا به نظر میرسد که نویسندگان چون نمیدانند در بارهی آنچه در این لحظه در ایران میگذرد چه بگویند، ما را به متنهایی ارجاع میدهند که خیلی بد پیر شدهاند. بدترین آرای فوکو و «غایتشناسانِ مدرن»، این جریان نوـ قدیم ـ پسا سیتواسیونیستی با چاشنیِ تشیعِ انقلابیِ شریعتیگرا.
چرا اینهمه خلطمعنا و سردرگمی نزد اینهمه مبارزان چپ وجود دارد که آنان را از درکی روشن از دینسالاریِ اسلامیستی، قدرتِ فاشیستیِ آن و عفریتِ عواقباش بازمیدارد و ناتوانشان میکند از همبستگی با زنان و مردانی که با توانی بیسابقه در ابداع اشکالِ زندگیِ مشترک commun ملهم از آنچه جورج اورول «آزرم معمولی» common decency مینامید، علیه این رژیم میستیزند ؟
بهروز صفدری، نوامبر ۲۰۲۲.
[1] . شاعر، ترانه سرا، آوازخوان آنارشیستِ فرانسوی، ۱۹۶۰ـ۱۸۷۸، که صدها متن و ترانه در افشا و نقدِ دین و دولت، زندان و نظامیگری، و ستایشِ آرمانِ لیبرتری نوشته است.
[2] . کی زربو، تاریخشناس بورکینایی ( اهل بورکینا فاسو، ۲۰۰۶ـ ۱۹۲۲)؛ اگزاوایه ورشاو، (۲۰۰۶ـ ۱۹۴۵) اقتصادشناس فرانسوی که پژوهشهای افشاگرانهاش در مورد نفوذ و سلطهگری نواستعماری فرانسه در قارهی آفریقا، با ابداعِ مفهوم جدیدی معروف و ماندگار شد. او اسمِ ترکیبی France – Afrique (فرانسه ـ آفریقا) را به Francafirque ، در تداعی آوایی با کلمهی fric ( در فرهنگ کوچه به معنی پول) تبدیل کرد و نشان داد که پشتِ پردهی روابط دیپلوماتیک موسوم به فرانسه ـ آفریقا در واقع رابطه فرانسه با پول و منابع قارهی آفریقا نهفته است. شمار بسیاری از سیاستمداران فرانسوی، از جمله چند رئیس جمهور، با پژوهشهای او افشا شدند. امروزه کلمهی «فرانسهپولآفریقا» به مفهومی رایج به معنی سودجویی مافیایی در دم و دستگاه دولتی فرانسه در رابطه با آفریقا به کار میرود.
[3] . ترجمهی فارسی نقل قولها در اینجا از روی متن فرانسویِ منابع یادشده است. (تاریخ ۱۹۸۴ در این ارجاع اشتباه است و باید ۱۹۸۹، پس از صدور فتوا باشد) در این کتاب:
Yves Bonet, Vevak au service des Ayatollahs, Timée-Editions, 2009
ایران من ای هر که رسیدست به جایی
کَندست ترا پوست به امید قبایی
ای در تو به اما و اگر کار سپرده
ای در تو زبون هر که کند چون و چرایی
پژواک چو تیری شد و برگشت به سویش
هر کس که به شوق تو برآورد ندایی
خفته ست به صد حیله در این مُلک اگر هست
اندیشهٔ بکری نظرِ کارگشایی
مرحبا که ترجمان متن واقعیت اید.
—
نگاهی تبارشناختی : کلاملا (کاملا)
بند ب : دریافت حواهد کرد (دریافت خواهد کرد)
بند ب : نیروگاهای هسته ای (نیروگاههای هسته ای)
پانوشت دوم : به تبدیل کرد (تبدیل کرد)
سپاس که این خرده گیریهای بی مورد را مشفقانه می نگرید.
سپاس و قدردانی همیشگی. تصحیح خواهم کرد به دیدهی منت.