در واکنش به متنی که دیشب در این وبسایت منتشر کردم، دوستم حسن مرتضوی در صفحهی فیسبوک این « کامنت » و پرسش را مطرح کرد:
« بهروز جان. ممنون اما كمي لطفا توضيح بده چرا ابراز تعجب از سربرآوردن اجساد مومياييشده عجيب است؟ آيا ظهور دايناسورها فقط ناشي از ناداني يا تحریف سرچشمههاست و در نتيجه چون ميدانستيم كه از همان ابتدا با چه روبرو هستيم نبايد تعجب ميكرديم؟»
من هم بلافاصله پاسخ دادم:
« حسن جان متشکرم از توجهات. باز هم به روال پیش ترجیح میدهم به پرسشات به صورت نوشتهای جدا بپردازم و انتشارش را در وبسایت در اولویت قرار دهم چون همانطور که گفتم بهتر میدانم محور تبادلنظرها آنجا باشد تا خوانندگان بیشتری را دربرگیرد و نیز با فضا و تأمل مناسبتری همراه باشد. لطف کن هر بار که مطلبی در صفحهی فیسبوک من مینویسی، به ویژه اینگونه پرسشها را، در بخش دیدگاههای وبسایت هم بگذار تا خوانندگان دیگر هم از آن مطلع شوند. البته من هم به روال قبل پاسخام را در فیسبوک هم بازتاب خواهم داد.»
اما حسن قانع نشد و این یادداشت را اضافه کرد:
« بهروز جان. حال تو يك جوابي بده. چون اين بحث مهمي است.بگذار اينجا ادامه پيدا كند بعد انتقال بده تو وب سايت. من رشته كلام كاملا از دستم ميرود.»
از آنجا که با پینگپونگِ کامنتهای فیسبوکی میانهای ندارم، ترجیح دادم موضوع را از آن حیطه بیرون آورم و با درنگ و تأمل بیشتر این تبادلنظر را اینجا ادامه دهم. بهویژه که اینبار در کنارِ موضوعِ و محتوای پرسش، به نظرم پرداختن به مسئلهی شکلِ ارتباط و تبادلنظر ضروریتر شده است.
اما، مانند دفعهی پیش، این بار هم حرفهایم را به صورت محاورهی دوستانه با حسن ادامه میدهم تا ویژگیِ دیالوگی و صمیمانهی آن را نگاه دارم.
حسن جان،
پیش از هرچیز، به نظرم شریکِ جرم بودنِ ما در وادی ترجمه به من اجازه میدهد که بازهم از ابتدا حساسیت و دغدغههایم در بارهی کلمات و مشکلِ معادلهای فارسی را بیپرواتر با تو مطرح کنم. مثلاً من هنوز نمیدانم برای « کامنت »، « کمونیکاسیون »، « دیالوگ » چه معادل فارسی به کار ببرم تا منظورم را بهخوبی برسانم. واژههای پیشنهادیِ محمد حیدری ملایری، به نظرم اغلب درست و بجاست، اما چه کنیم که هنوز جا نیفتاده و غریباند و نمیتوانیم به آسودگی به کارشان بریم. برای مثال او معادلهای « هامَت » و « همدارگنش » را در برابر کامنت و کمونیکاسیون پیشنهاد کرده، دلایلاش را هم گفته، ولی فعلاً دستِ ما کوتاه و خرما بر نخیل!
باری، اگر یادداشتِ تو را خلاصه کنم تو نخست از من خواستهای که کمی توضیح بدهم « چرا ابراز تعجب از سربرآوردن اجساد مومياييشده عجيب است ؟» و در برابر خواهش من برای انتقال این دیالوگ به فضایی بیرون از فیسبوک در کامنت آخری نوشتهای : « حالا یک جوابی بنویس، چون این بحثِ مهمی است […] من رشتهی کلام کاملاً از دستم میرود.»
و اتفاقاً بخش پایانیِ اظهارنظرت برای من پرسشبرانگیزتر از آن پرسش نخست است. چرا؟
در موردِ اول، موضوع چندان پیچیده نیست، گیرم با تو موافقام که میتواند بحثِ مهمی باشد و در پایان همین نوشته به آن خواهم پرداخت. ولی آیا میتوان برای یک بحثِ مهم از شکلِ رایج کامنتگذاری، که من آن را به پینگپونگ حرفها تشبیه میکنم، استفاده کرد؟ آیا فضای فیسبوک میتواند جایی برای « کمونیکاسیون » باشد؟ مسئله اینجاست که هر فارسزبانی برای این کلمه از ظنِ خود معنایی قائل است، و هنوز بهطور جمعی و در واژگانِ اجتماعی ما معنا و مدلول مشخص و مشترکی برای آن نداریم. به نظرم همین کدر و ناشفاف بودن واژهها و معناهاشان باعث شده ما در برخورد با فناوریهای نوین در جامعه و زمانهی نمایش بدون صافیِ نقد آنها را به کار بریم، غافل از آنکه کاربردِ دستاوردهای تکنولوژیک جدید صرفاً در حدِ استفاده از یک وسیله نیست و با خودش ذهنیت و فرهنگ خاصی همراه دارد. بنابراین رویکردِ نقادانه به « رسانههای نوین » به نظر من ضرورتی است که اهل نقد و نظر در ایران چنانکه باید به آن نپراختهاند. و البته فشار و سرکوب و تنگناهای موجود در ایران در قبالِ آزادیِ گردشِ ایدهها، نقش مهمی در این دلبستگیِ اغراقآمیز به امکاناتِ رسانهای و اینترنتی داشته است.
تا جایی که به من مربوط میشود، و این نکته را از ابتدای راهاندازی صفحهی فیسبوکام گفتم، که من از آن فقط همچون « ویترینِ کتابفروشی»ام استفاده خواهم کرد، یعنی به عنوان نشانی و آدرسی برای دسترسی به سایت شخصیام و متن و مطلبهایی که در آن منتشر میکنم.
من با امکانِ کاربردِ درستِ امکانات رسانهای جدید و برای مثال فیسبوک مخالفتی کور و تعصبوار ندارم، فقط با پروا و از صافی نقد با آن روبهرو میشوم. وانگهی، هرکسی برپایه توقع و انتظارات و ذهنیت خودش استفاده و کاربرد خاصی برای فیسبوک قائل است. کاربردی که من برایش قائلمام بیشتر نوعی « مضمونربایی » و « سرقت » از یک امکانِ تکنولوژیکی است، از مخاطراتِ آلودگیهایش هم غافل نیستم. به محضی که با اهداف من ناسازگار شود، آن را میبندم و بیهیچ افسوسی درش را گِل میگیرم.
به خوبی میفهمم که کاربردِ فیسبوک برای شمار عظیمی از کاربرانِ آن در همهجا و بهویژه در جایی چون ایران، میتواند ارضاکننده باشد. وانگهی گفته شده که همین تماس با مانیتور و فشار دادنِ دکمهها و کلیک کردنهای شتابزده و هیجانزدگیِ آنی به ترشحِ مادهی دوپامین دامن میزند و حسِ خوشایندی به آدم میدهد!
به هرحال، از میان انواع بیشمار کاربردهایی که میتوان برای فیسبوک در نظر گرفت من هم از آن استفادهای ویترینی میکنم. اما به علتِ سیطرهی عنصرِ غوغاگری، نمایشگری، تبوتاب، هیجانزدگی و شتابزدگیِ مصرفی، به عنوان عناصرِ سازندهی این ابزار، کامنتگذاری در فیسبوک را اندیشیدن و تبادلاندیشه نمیدانم. اصولاً همهی رسانههای تکنولوژیک جدید این خاصیتِ مخرب را در خود دارند که ذهن را به اسفنجوارهای برای جذب و دفعِ لحظهای و فوری تبدیل میکنند، همهچیز در این سطح باید سُر بخورد، بلغزد و فراموش شود. جامعهی نمایش در فنِ فراموشاندن بسیار قهار است و رسانههای جدید ابزار اصلی اجرای این فن هستند.
با یادآوری این نکتهها بار دیگر یادداشتِ تو را میخوانم:
« حالا یک جوابی بنویس، چون این بحثِ مهمی است. بگذار اينجا ادامه پيدا كند بعد انتقال بده تو وب سايت. من رشتهی کلام کاملاً از دستم میرود.»
و از تو میپرسم چرا باید با تعجیل و فوریت بنویسم؟ اگر پای بحث مهمی در میان است، چرا در خلوت و بدون شتابزدگی درنگ نکنم؟ چرا باید رشتهی کلام کاملاً از دستت برود؟ چرا باید چنین بحث مهمی اول در محدودهی یک کامنت فیسبوکی انجام گیرد؟ آیا چنین درخواست عاجلی باعث نمیشود من هم حرفهایم را بچلانم و به حد چند سطر تقلیل دهم تا برای خوانندهی شتابزده قابل هضم شود؟
و تازه، آیا تو مطمئنی که همین کامنتگذاریهای شتابزده رشتههای کلام و تبادلنظرِ واقعی را نمیگسلد؟ برای مثال چه باعث شد که تبادلنظر و دیالوگِ ما در بارهی واژهای « کاربرد یا مصرف » قطع شود و ناتمام بماند؟ آنهم با وجود آن همه حرف و سخنی که هم تو و هم من در سینه داشتیم و داریم.
بنابراین، من با تأکید بیشازپیش بر این باورم که باید در بارهی کاربرد شکلهای گوناگون در ارتباط با محتواهای گوناگون حساستر و سختگیرتر باشیم. هدف وسیله را توجیه نمیکند و اهمیت و تأثیر شکل کمتر از محتوا نیست. در یک کلام، مسئلهی سبک و اندیشیدن به آن دلمشغولی هرروزه و همیشگیِ ما باشد.
خلاصه اینکه باید فیسبوک را هم سرِ جایش بنشانیم!
و سرانجام، نظرم در بارهی پرسشِ اصلیِ تو، راستش منظورت را خوب نمیفهمم و نمیدانم چه چیزی را « بحث مهم » میدانی. من نوشته بودم: « آیا با چنین سابقهای در چپ ایرانی عجیب نیست ابرازِ تعجب و غافلگیری از عود کردنِ عفونتِ حزب توده و جنازههای از قبربرخاستهی آن در دفاع از پوتین، اسد ( و نیز ترامپ )؟ یا بدیوئیست شدنِ بخشی از مارکسیستهای ایرانی؟ یا صدها سئوال از این دست؟» و تو میپرسی « چرا این ابراز تعجب عجیب است؟» . اگر بگویم از پرسشات تعجب میکنم لابد تعجب میکنی! ولی باور کن این جمله را اولاً باید به همین سادگیاش در نظر بگیری، یعنی یک حالت و عبارتِ زبانی، مثل وقتی با استناد به برخی دادهها و دانستهها میگوییم « پس آیا عجیب نیست که…» . یا برعکس وقتی با استناد به توافقی تلویحی بر سر دادهها میگوییم « پس عجیب است که …». در هر دو حالت، موضوع بر سر تعجب کردن یا نکردن نیست. آدم میتواند از ظهور چیزی با وجودی که از وجودش اطلاع داشته متعجب شود. پس منظور من بیشتر لحن و تونالیتهای بوده برای برجسته کردن موضوع یا القای حالت عاطفی خود به مخاطب.
دوم اینکه ( و شاید منظور تو هم از « بحث مهم » همین باشد ) بله، به نظر من چپ ایران به سابقه و پیشینهی نظری و عملی خود چنان که باید نپراخته و آن را از صافی نقد نگذرانده است. پس آنچه که هم تو و هم من دایناسورها، اجساد، جنازهها مینامیم، چنانکه باید و شاید از میان نرفتهاند. حال قاعدتاً آنهایی که این سابقه را بهتر میشناخته و نقد کردهاند از مشاهدهی دوامِ آن بیشتر خشمگین میشوند تا متعجب، ولی تعجبشان هم عجیب نیست…
نمیدانم تا کجا توانستم به پرسشات پاسخ دهم. به هرحال از ادامهی بحث نیز همچنان استقبال میکنم.
بهروز عزيز
من البته اصرار نداشتم كه تو به فوريت جواب بدهي. در واقع گمان ميكردم در پس اين اشاره به تعجب از عودكردن عفونتهاي كهن نكتهي خاصي را مدنظر داشته باشي و در نتيجه چكيدهي آن را در اختيارم بگذاري. اما با اين همه، موضوع را هنوز بسيار مهم ميدانم و به اهميت آن در سرنوشت كنوني انديشهي چپ ميانديشم. خيلي ساده ماجرا از نظر من اين است كه چه چيزي باعث ميشود انديشهاي پوسيده از نو مطرح شود؟ آيا به اين دليل است كه آن انديشه در زمانه خودش به اندازهي كافي نقد نشده است و تنها كالبد جسماني آن به خاك سپرده شده بود، يا نه احتمال ديگري هم هست و آن اينكه شرايط نوين گاهي اما نه هميشه متضمن تجديدحيات شكلهايي از انديشهي كهن است كه لزوما نه به شكل سابق بلكه با پيكرهاي جديد عمل ميكنند؟ استالينيسم و مائوييسم به كرات چه در جنبش چپ جهاني و چه در چپ ايران به شكلهاي مختلف امتحان خود را پس داده و به كرات رفوزه شده بود. در زمانه خودشان هم به اندازه كافي نقد شدند و چه نقدي مهمتر از ورشكستگي عملي و نظري اين دو مكتب! اما باز هم در دوران كنوني ما به شكلي ديگر، در دفاع از روسيه پوتيني و در دفاع از رژيم اسد، شاهد جلوههاي ديگري از آن هستيم. يا نظريهي خلاصهكردن امپرياليسم و بدتر از آن مفهوم فراگير سرمايهداري در يك كانون و يك منطقهي جغرافيايي كه طرفداران زيادي دارد. سوالي كه مطرح كردم اين است كه چه چيزي باعث ميشود اين نظرات كه عمق ورشكستگيشان روشنتر از آفتاب است بار ديگر مطرح شوند؟ شخصا نظرم اين است كه مسئله فقط در بدفهمي انديشههاي چپ يا در نقد ناكافي به آن هيولاها خلاصه نميشود هر چند به مانند تو به اين خانهتكاني نيز معتقدم. اما بايد به اين سوال از جهات ديگري هم انديشيد. اين جهات ديگر خود موضوعي است مفصل كه قصد ندارم همين لحظه به آن بپردازم اما به اجمال اشاره ميكنم: عدم انسجام نظريههاي منتقد استالينيسم و مائوييسم و عدم بيان عملي آن به صورت يك نهاد سياسي بديل، تظاهر اين دو مكتب به انسجام تئوريك و عملي در مقابل مكاتب ديگر، تمايل افراد به عمل كردن در جهاني سرشار از حرافي و يافتن الگوهايي در اين دو مكتب، نياز رواني انسانها در عصري پرتنش و پرمسئله به داشتن راهحلهاي ساده و تمامعيار و عوامل ديگر. خوشحال ميشوم نظراتت را بدانم. قربانت/حسن
چقدر خوشحالم که هوای ما “از فیسبوکان بیرونان” رو هم داری و چقدر خوشحالترم که پای حسن مرتضوی عزیز (نمیدونم چطور از این کلمه استفاده کنم که کلیشهٔ عزیز گفتن، معنای واقعی عزت رو در ذهن من نسبت به حسن مرتضوی از بین نبره.) رو هم به دنیای وبلاگ/وبسایت خوبت و نظرهای عزیرش باز کردی.
دلیلی که باعث شد سالها پیش عطای فیسبوک رو به لقاش ببخشم اول از همه همین مقولهٔ سرعت و تب و تاب بود. که بعدتر منجر به سرسریخوانی و دلهرهٔ از دست دادن و بعدتر لمس و بیحس شدن ذهن در بین انبوه مطالب بالا و پایین رونده و در حال شارش (استریم) شده بود.
عرصهٔ رسانههای شبکهٔ اجتماعی به نظر من مکتوب محسوب نمیشن. بلکه شفاهی هستند. نباید وجود کارکترهای تايپ شده ما روگول بزنه. مکتوب بودن نسبتی با اندیشه داره و و یکی از پایههای این نسبت، امکان درنگ و سفر در زمانه.شبکههای اجتماعی اینها رو از ما میگیره.