دستهنقد و تحلیل

رُزِ سیاه، برای وَردیس تزوریس

چند نکته‌ای که به بهتر فهمیدنِ این متن کمک می‌کند: بر بلندای تپه‌ای، با منظره‌ای هوش‌ربا مشرف به دریا، در شهرکانیا در جزیره کرت در یونان، ساختمانی هست به نام رُزا نِه‌را Rosa Nera [ رُزِ سیاه ] که از سیزده سال پیش تا کنون در اشغال فعالانِ لیبرتر و آنارشیست است. این بنای بزرگ قدیمی سابقاً در مالکیتِ قدرت‌ها و حاکمانِ مختلف بوده، و اکنون نیز مدرسه‌ی عالی پلی‌تکنیک شهر کانیا به لحاظِ اداری مدعیِ...

ترجمه به‌مثابه نقد و بحران، بخش دوم

Considération – observation – réflexion – méditation  – remarque – note هر مترجم فارسی‌زبانِ منصفی می‌تواند اذعان کند که هنگام مواجهه با واژه‌های بالا معادل‌های دقیق ، یکدست، رسا و روانی به ذهنش نمی‌رسد و به‌ناچار به معادل‌های موجود و متداول در لغت‌نامه‌ها یا ترجمه‌های دیگر رومی‌آورد. یعنی معادل‌ها و مترادف‌هایی چون تأمل، تعمق، مداقه، غور، تفکر، ملاحظه، مشاهده، نظر، توجه، دقت، تذکر یا...

ترجمه به‌مثابه نقد و بحران یا پَرژَن و پَرژَنه

اخیراً از خبر انتشار دو کتاب  در ایران بسیار خوشحال شدم. یکی فرهنگ ریشه‌شناختی فارسی، (در پنج جلد) از محمد حسن‌دوست، و دیگری تاریخ ترجمه در ایران، از دوران باستان تا پایان عصر قاجار، نوشته‌ی عبدالحسین آذرنگ. هرچند هنوز هیچ‌یک از این کتاب‌ها به دستم نرسیده و اطلاعاتم درباره‌ی آن‌ها محدود به گزارش‌ها و مصاحبه‌هاست، اما صرفِ فعلیتِ یافتن چنین مباحثی در عرصه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی را نشانه‌ای نویدبخش از...

خاراشکن

همیشه گل و گیاهانی را که به‌رغم شرایطِ نامساعد می‌رویند دوست داشته‌ام. چه آن‌ها که در اقلیم‌های کویری از پستانِ زمین خشک به جادوی مکِشی که خود رمزش را می‌دانند می‌نوشند و می‌بالند و چه آن‌ها که بر صخره‌ها و ریگزارها از لابلای مواد سفت‌وسخت می‌شکفند.

میان‌پرده‌‌ای در وصفِ وادادگی‌ها

  متنی که با عنوان هنرهای دل و اندرونی ترجمه‌اش را از مقاله‌ی پیش آغاز کردم، به دلِ شماری از خوانندگان نشسته و پیام‌هایشان مرا به ادامه‌ی انتشار این متن و چنین متن‌هایی دلگرم‌تر کرده است. اما در اثنای کار برای به پایان رساندن ترجمه‌ی بخش دوم و انتشار آن، اقلیم ذهنی و عاطفی من دستخوش تلاطم‌‌هایی شد که می‌خواهم پژواکی از آن را به صورت این میان‌پرده و پیش از ادامه‌ی آن متن در این‌جا بیان کنم...

هنرهای دل‌ و اندرونی

دو سال پیش در ایامی مشابه، در معرفی مارسل مورو و ترجمه‌ی قطعه‌ای از او نوشته بودم:
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنی‌سازی شعورِ خویش‌اند. گاهی عصاره‌ و لب و لبابِ جامعه‌ی نمایشگریِ یک‌پارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا می‌شود.

لنین و لنینیسم، رهبرانِ پرولتاریای جهانی؟ نستور ماخنو

چند نکته‌ی مقدماتی:
هرچند من از کسانی نیستم که به عدد و رقم استناد می‌کنند اما در این مورد خاص شاید بعضی ارقام گویای حقایقی باشند.  اگر آماری که در سامانه‌ی وب‌سایت‌ام می‌بینم درست باشد مقاله‌ی پیشین، « ولایت لنین »، طی سه روز نزدیک به ۹۰۰۰ «بازدیدکننده» داشته است.

در حاشیه «ولایت لنین»

لنینیسم، نیز انقلابی است که به زورِ تفنگ به ملوانانِ کرونشتات و طرف‌دارانِ ماخنو توضیح داده شد. یک ایده‌ئولوژی.
در چارچوب گفت‌وشنود دوستانه با حسن مرتضوی در مقاله‌ی پیشین نکته‌هایی مطرح کردم، و از جمله در پاسخ به یکی از پرسش‌هایش نوشتم:

تعجب دارد یا ندارد؟  در حاشیه‌ی یک پرسش

 
در واکنش به متنی که دیشب در این وب‌سایت منتشر کردم، دوستم حسن مرتضوی در صفحه‌ی فیس‌بوک این « کامنت » و پرسش را مطرح کرد:
« بهروز جان. ممنون اما كمي لطفا توضيح بده چرا ابراز تعجب از سربرآوردن اجساد موميايي‌شده عجيب است؟ آيا ظهور دايناسورها فقط ناشي از ناداني يا تحریف سرچشمه‌هاست و در نتيجه چون مي‌دانستيم كه از همان ابتدا با چه روبرو هستيم نبايد تعجب مي‌كرديم؟»

بایگانی

برچسب‌ها