پیوندگستری ـ ۱- کرشمه‌ی زندگی

از آخرین متنی که در این سایت منتشر کرده‌ام تا امروز تقریباً یک فصل فاصله افتاده و حالا در این اولین روز بهار و آغاز سالِ نوِ دیگری به تقویم فلاتِ ما، بر خلاف هوای برفی دیروز، آفتابی دست‌ودل‌باز چند لته ابر ریش‌ریش را به بازی گرفته است تا این «کرشمه‌ی صبح» رشته‌ی دراز بیم و امیدهایم را در نسیم خود تاب دهد و برقصاند. معنی اصلیِ کرشمه، ناز و دلربایی است، و شبیه کلماتی دیگر  چون دلاویز و دلکش، در وصفِ آن کششِ رازناکی که موجود زنده را به زندگی وصل می‌کند.من فکر می‌کنم  آن کرشمه صبحی که به حافظ بشارتی خوش می‌دهد، در ساحتِ فردی و روان‌شناختیِ زندگیِ روزمره چهره‌ی دیگری از همان اصلِ امید و تخیلِ اتوپیاآفرینی است که به یاری کارِ سترگ ارنست بلوخ می‌دانیم چه کارکرد سرنوشت‌سازی در حیاتِ تاریخی ـ اجتماعی انسان داشته و دارد.

هر بار با آغاز بهار همزمان‌شدن چند موضوع بشارتی از کرشمه‌ی صبح به من می‌دهد: مصادف شدن نوروز، زادروزِ  دوستم رائول ونه‌گم، و سالگردِ کمون پاریس. اما چندی پیش از این ایام، تقویم با «یادبود»ها و سالگردهایی مصادف شد: انقلاب اسلامی‌شده‌ی ۱۳۵۷، سالروز ۸ مارس. و همه‌ی این‌ها در فضای مخدوش و جهانِ وارونه‌ی آلوده به ویروسِ کرونا و در محاق رفتن و مسکوت‌ماندنِ کلبی‌منشانه‌ی مسببِ این آلودگی و همه‌ی آلودگی‌های دیگر، یعنی جهانِ زیر سیطره‌ی سرمایه‌داری یا دورانِ کاپیتالوسِن. کوشش در ایجاد و خوانشِ رابطه‌های معنایی میان این موضوع‌ها، در تداوم کوشش‌های پیشین، انگیزه‌ی نوشته‌ی کنونی هم خواهد بود.

در یکی از نوشته‌های پیشین، به کتابی از جوردانو برونو اشاره کرده بودم به نام در بابِ پیوند. در چند ماهِ اخیر، در غواصی‌ام در ترجمه‌ی شعر بلندی از بنژامن پره، به نام نوای مکزیکی، ابعادِ بدیعِ کاربرد «موصول» در این شعر موضوعِ پیوند را برای من در چشم‌اندازی هستی‌شناسانه گستراند. در بخشی از دیباچه‌ای که برای ترجمه‌ام از این شعر نوشته‌ام در این باره چنین گفته‌ام: « در پسِ پشتِ این رویکردِ ظاهراً فنی به مقوله‌ی جملات و کلماتِ مرکب و تلاش در توضیحِ آن، واقعیتی دیگر نیز نهفته است که برای من ابعادی خودروانکاوانه و هستی‌مندانه یا اگزیستانسیالی دارد، و آن مسأله‌ی پیوند و ارتباط به‌مثابه گوهر زندگی است. قبلاً در جایی به متنی اشاره کرده‌ام به نام «در بابِ پیوند» نوشته‌ی جوردانو برونو، و ضمنِ ابرازِ آرزویم برای ترجمه‌کردنِ آن به فارسی به طیف معناییِ کلمات و افعالی اشاره کرده‌ام که بر پیوند، آمیزش، اتصال و ترکیب‌ دلالت دارند. اگر اندکی بر مدلولِ پیوند درنگ کنیم، پی می‌بریم که ملاط زندگی است در همه‌ی ابعادِ خُرد و کلانِ هستی، از کانی و گیاهی تا جانوری و انسانی، تا ذهن و زبان و هنرها. و از جمله، در همین کلمه‌ی «جمله» و «ربط» و «موصول»، و پس در خودِ کنشِ «ترجمه» هم. پس اندیشیدن به پیوند و مناسبات نحوی در چشم‌اندازی هستی‌شمول، برپایه‌ی آنالوژی و قیاس با جمله‌بندی در زبان، همه‌ی شکل‌های مرکب،همه‌ی پیوندیابی‌ها، یا پیوندخواهی‌ها، را در برمی‌گیرد. از مولکول‌ها و نورون‌ها در زیست‌عصب‌شناسی، تا ستارگان در اخترشناسی، تا اصوات در موسیقی، رنگ‌ها در نقاشی، تصاویر در سینما، تا پیوند حس‌ها و ذهنیت‌ها در دوستی و عشق. و همین پس‌زمینه‌ی ذهنی و روانی، علت و انگیزه‌ی دقت و درنگِ من در موضوعِ ترکیب و اشکالِ آن در زبان این شعر است.»

جوردانو برونو در کتاب یادشده می‌نویسد: « پیوند، برای افلاطون، زیبایی است یا توافقِ صورت برپایه‌ی نوع؛ برای سقراط، اوجِ زُهره‌واریِ  جان است؛ برای تیمه، جباریتِ  روح؛ برای افلوطین امتیازِ طبیعت؛ برای تئوفراست، فریب‌کاریِ ساکت؛ برای سلیمان، آتشی پنهان، آب‌هایی فرّار؛ برای تئوکریت، عاجی به‌هَدررفته؛ برای کارنئاد، سلطنتی متلاطم؛ برای من، غمی شادمانه و شادی غمگنانه‌ای است.»

در باره‌ی این جمله‌ی آخر، در مقاله‌ای دیگر نوشته بودم: در باب پیوند متنی کوتاه اما شگرف ( به معنای عالی و اعجاب‌آور، merveilleux است. بر بسیاری از اندیشمندانِ اثرگذار، اسپینوزا، لایب‌نیس و … اثر گذاشته است. در این میان، پژواک آثار برونو بر نیچه در ذهن من آنگاه جاذبه‌ی بیشتری یافت که پی بردم که نیچه بر روی یکی از عکس‌های پرتره‌گونه‌اش ( در سال ۱۸۷۰) همین جمله از برونو را رونویسی کرده و این عکس را تمام عمر نزد خود نگه داشته است. این عبارت لاتین tristitia hilaris, in hilaritate tristis in عنوانِ فرعی یکی دیگر از متن‌های زیبای جوردانو برونو ، یعنی مشعل‌دار  هم هست که می‌توان آن را به فارسی چنین ترجمه کرد: شادمان در غم، غمین در شادی. حقیقت مغاکینی که در دل این عبارت نهفته است مرا از جمله به یاد تشبیهی انداخت که اریک بلوندل در مقدمه‌اش بر کتاب اینک آن انسان نیچه نوشته است ( نک. « از دل‌چرکینی تا دل‌گشایی » ) یعنی تشبیه به موسیقی موتسارت، گام برداشتن بر یالِ کوهی که در یک سو خنده و در سوی دیگرش اشک موج می‌زند.

آیا در «کرشمه‌ی صبح»ِ امروز برای من چیزی از جنسِ همین آمیزه‌ و پیوندِ غم و شادی در کار نیست؟ هر چه هست، بی کرشمه‌ی زندگی سازِ زندگی کوک نیست. و از ساز کوک‌نشده نوایی دلاویز بر نمی‌خیزد. «کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد». و معنای کوک نیز پیوندِ هارمونیک میان اصوات است. پس، جان‌مایه و جانِ کلام، مستلزم چیرگی بر گسست است. تا مونولوگی از این نوع در درون شکل نگیرد، دیالوگ نیز تهی از زندگی خواهد بود. بنابراین کارکرد یا به بیانِ بهتر، زهدانِ هنر، ایجادِ حسِ کرشمه‌ی زندگی است. دلباخته‌ی زندگی شدن. در شعرـ فلسفه‌ی نیچه، تشبیه زندگی به زن، خود و زندگی را عاشق و معشوق یکدیگر دانستن، و موضوع و «مشکل»ِ عشق و دلرباییِ این دو در قبالِ هم.

فعلاً ویدئویی را که با کمک دوستم فرزان نصر برایش زیرنویس فارسی گذاشته‌ام، در اختیار علاقمندان این سایت می‌گذارم، همچون نشانه‌ای از حال و هوای این روزها؛  جدالِ زمستان و بهار، بیم و امید، غم و شادی… شاید بارقه‌ای از کرشمه‌ی زندگی.

توضیحی در باره‌ی این ویدئو:

دوستم، فردی گومز، (از او و وب‌سایت ارزنده‌اش پیش‌تر مطالبی منتشر کرده‌ام) در مقاله‌ای که همین اواخر نوشته، به موضوع محرومیت اجتماعیِ ما از «چیزهای کوچک» به علتِ همه‌گیره‌ی کورونا پرداخته است. همان «چیزهای کوچک»ِ حسی در زندگی روزمره که بی وجودشان، زندگی دیگر کرشمه و دلاویزی ندارد. زمانی بود که برخورداری از چنین چیزهای کوچکی به‌مثابه «آزادی‌های صوری» از سوی مبارزان چپ‌گرا مذموم و مسخره شمرده می‌شد. غافل از آن‌که، به قول رائول ونه‌گم، هیچ‌چیز برای آزادی‌های واقعی سهمناک‌تر از آزادی‌های صوری نیست مگر الغای آن‌ها و واکنشِ مرگباری که چنین الغایی اشاعه می‌دهد. احساس حرمان و نوستالژی در قبال دوران پیش از کوفتِ کورونا به معنی تمجید از آن دوران نیست. همان‌گونه که نوستالژیِ عمومی و انسانیِ جامعه‌ی ایران  نسبت به دوران پیش از ۱۳۵۷ به معنی طرفداری از احیای «رژیم سابق» و سلطنت‌طلبی نیست، این گونه استدلالِ انتسابی فقط از منطقِ متحجر ارتجاعی برمی‌خیزد.

باری، فردی گومز در آخر مقاله‌اش نشانیِ یک «تظاهرات فوری» را گذاشته و از آن به عنوان نشانه‌ای از انرژی‌های سرشاری که در جامعه نهفته یاد کرده است. منظور از «تظاهراتِ فوری» (از روی کلمه‌ی انگلیسی flashmob ، کوتاه‌شده‌ی Flash Mobilisation) بسیج‌شدن گروهی با قرار قبلی و محرمانه برای انجام سریع یک عمل افشاگرانه‌ی هنری است). در این‌جا، گروهی خواننده و نوازنده‌ی موسیقی کلاسیک در یکی از ایستگاه‌های راه‌آهن پاریس گرد می‌آیند و به بازخوانی ترانه‌ای می‌پردازند که چندی پیش یک خواننده عرب‌تبارِ فرانسوی، به نام Kaddour Hadadi ساخته و اجراکرده است. همان خواننده‌ای که ترانه‌‌ی معروف‌اش on ne lache rien ( هیچ دست‌بردار نیستیم)، که سال‌ها پیش‌تر از آغاز جنبش جلیقه‌زردها ساخته شده بود از اقبال بسیار گسترده‌ای در میان جلیقه‌زردها برخوردار شد. به‌ویژه آن‌که خود خواننده نیز به طیف حامیانِ جلیقه‌زردها پیوست.

9 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • “چیرگی بر گسست” : تنها کسی که بر مفصل غم و شادی ایستاده است میتواند مبشر فصلهای تازه باشد و به سرانگشت اشارت، گره از کار فروبسته ما بگشاید.
    زهی ظرافت جان و خرد که در شما به بار نشسته است. زهی زلالی پیوندهای بارور.

    • لطف سخاوتمندانه‌ی شما را بی‌نهایت سپاسگزارم.

  • سلام
    گمان کنم ترانه‌ی on ne lache rien قبل از کنش جمعی جلیقه‌زردها ساخته شده!
    مگر اینکه منظور شما اجرای متفاوتی از این اثر باشه.

    • سلام،
      بله درست می‌گویید، این ترانه پیش از جنبش جلیقه‌زردها ساخته شده بود، اما در زمان این جنبش با اجراهای گوناگون از اقبال و توزیع بسیار وسیع‌تری برخوردار شد.

  • «مساله پیوند و ارتباط به مثابه گوهر زندگی»
    هنوز مدت زیادی از پرسش شماتت بار از خودم نگذشته است که چرا این همه با اهمال و تاخیر سراغ مترجمِ «جامعه نمایش» را گرفتی؟ و در مقام جبران برآمدن: دریافت همۀ مطالب سایت و دسته بندی آنها در پوشه ای اختصاصی برای مطالعه با این وسواس بی مورد که مبادا سایت از دسترس خارج شود و رشتۀ پیوند بگسلد، به ویژه آنکه مدت نه چندان کوتاهی می شد که آقای صفدری ترجمه یا متنی در آن منتشر نکرده بود. انتشار متن اخیر شما در آغاز بهار برای من در حکم این مصرع حافظ بود: «حاشا که من به موسم گل ترکِ می کنم»

  • سلام بهروز نازنین.
    “مجتبا” به موضوع درست و قابل توجهی اشاره دارد. شما ظاهراً آن را تأییدی نیم‌بند کرده‌اید‌. ترانه‌ی موردِ اشاره سال ۲۰۱۱ منتشر شده است و بنابراین “ساختن” این ترانه نمی‌تواند ارتباطی با جنبش جلیقه‌زرد‌ها داشته باشد. اگرچه خودِ ترانه در اعتراضات بسیاری و چنان‌که اشاره کردید در جنبش جلیقه‌زردها خوانده شده است. اما هنوز در مطلب‌تان گزاره‌ی “خواننده‌ای که پیش‌تر نیز ترانه‌ای در حمایت از جنبش جلیقه‌زردها، به نام on ne lache rien ( هیچ دست‌بردار نیستیم) ساخته بود” بی‌تغییر مانده است. شما اذعان دارید که این گزاره اشتباه است و ذهن خواننده را گمراه می‌کند. می‌دانم شما اهل “هواداری” از هیچ ایسم و گروه و جنبشی نیستید بلکه تا آنجا که دیده‌ام تنها “دفاع” و هم‌دلی‌ِ خود را در میان گذاشته‌اید. اما متأسفانه شیوه‌ی برخوردتان در این مطلب من را یاد منطقِ کلیشه‌ایِ (( درست می‌گویید… اما… )) انداخت که شما خود به واسطه‌ی نقدتان بر “فرنچ‌تئوری” منتقدش هستید.

    اگر اشتباه نکنم چندین بار دیده‌ام که مطالبِ قدیمیِ این سایت را اصلاح و تعدیل کرده‌اید و این برای هر فردی کارِ پسندیده‌ای است. خوب است که با ریزبینی و دقتِ همیشگی‌‌ به خرده‌گیری‌های مخاطبان نیز واقعاً دقت کنید تا مبادا ناخواسته به سکوت دعوت شوند، که مبادا زبان‌شان به‌ حرف زدن نگردد و به دیدن اکتفا کنند و مهمتر از همه، روحیه‌ی “پیوندگستری” تضعیف شود.
    با قدردانیِ همیشگی.

    • رامین عزیز،
      با قدردانی از توجه و علاقه‌ی شما به فعالیت‌ و مطالب این سایت، به احترام حساس بودن شما جمله را به گونه‌ای ویرایش کردم که موضوع دیگر برای خوانندگان تازه‌وارد به این سایت ابهامی نداشته باشد. هر چند در همان پاسخ به مجتبا نیز یادآوری‌اش را پذیرفته بودم.
      به نظر من، شدت حساسیت شما چندان تناسبی با خود موضوع ندارد. بله، ترانه‌ی یادشده، پیش از آغاز جنبش جلیقه‌زردها ساخته شده، ولی هم ترانه و هم خواننده‌اش به این جنبش گره خورد، و در فرصت‌هایی خواننده با شرکت و حضور در تظاهرات ترانه‌اش را چون سرودی دسته‌جمعی همراه با جلیقه‌زردها می‌خواند، از جمله در این‌جا:
      https://www.youtube.com/watch?v=bILaSsHQoFk
      بنابراین،من گمان نمی‌کردم عبارت زیر:
      «همان خواننده‌ای که پیش‌تر نیز ترانه‌ای در حمایت از جنبش جلیقه‌زردها، به نام on ne lache rien ( هیچ دست‌بردار نیستیم) ساخته بود که از اقبال بسیار گسترده‌ای برخوردار شد» چنین خوانش و تعبیری برانگیزد.
      نکته‌ی دیگر این که، درست است که من با ایسم‌ها و ایده‌ئولوژی‌ها میانه‌ای ندارم، اما این به معنای آن نیست که مخالف هر نوع «گروه و جنبشی» باشم. از همین منظر هم پیوسته بر شناساندن جنبش‌های رهایی‌جو و بیان همدلی‌ام با آن‌ها، از جمله جلیقه‌زردها، تأکید ورزیده‌ام.
      باز هم ممنون از توجه شما.

      • ممنون بهروز عزیز،
        یک توضیح کوتاه در رابطه با نکته‌ی آخر:
        فکر می‌کنم در این قسمت منظورِ من درست نرسید. مراد من به هیچ وجه این نبود و نیست که شما منطقاً باید با هر جنبش و تظاهراتی مخالفت کنید! تقریباً برعکس، منظور این بود که برای من واضح است شما اهلِ “هواداری” (به سیاقِ هورا کشیدنِ تماشاچیانِ مسابقاتِ ورزشی) از هیچ ایسم و گروه و جنبشی حتی “جنبش‌های رهایی‌جو” نیستید، بلکه خوش‌بختانه تا به حال چیزی که در رویکر شما مشاهده کرده‌ام، “دفاع” از و “همدلی” با این جنبش‌ها بوده است و بس.
        با مهر و ارادت صمیمانه.

بایگانی

برچسب‌ها