بصیرت نزدیک‌ترین زخم به خورشید است.

 

tour-de-Babel-

دو هفته پیش، پس از انتشار مقاله‌ی « کاربردی یا مصرفی »، دوست عزیزم حسن مرتضوی تفسیر و توضیح کوتاهی در این باره در صفحه‌ی فیس‌بوک من نوشت و من نیز به همان صورت پاسخ مختصری به یادداشت او نوشتم. از آن‌جا که همه‌ی خوانندگان این وب‌سایت با فیس‌بوک سروکار ندارند، من آن هر دو یادداشت را در پایین مقاله‌ی حاضر می‌آورم.

همان‌طور که در پاسخ‌ام به حسن عزیز هم نوشتم، من گشودنِ امکانی برای این‌گونه تبادل‌نظرها را براستی غنیمت می‌شمارم و به فال نیک می‌گیرم زیرا  باور دارم که فراهم‌ساختن و مشارکت در چنین مباحثی کمک می‌کند تا به یکی از، به گمانِ من، حساس‌ترین و پیچیده‌ترین معضل‌های اجتماعی و فکری خود بپردازیم: مسئله‌ی زبانِ فارسی.

اغلب نوشته‌هایم در این وب‌سایت، به‌ویژه مقاله‌هایی مانندِ:

« مشقت مشتق» (https://www.behrouzsafdari.com/?p=1035) ،

« مصائب ترجمه» (https://www.behrouzsafdari.com/?p=989

« چیاپاس در گذرگاه زبان فارسی» (https://www.behrouzsafdari.com/?p=1468) ،

« برخه و برخی» (https://www.behrouzsafdari.com/?p=1112)

نشان‌گر تلواسه‌ و درگیری همیشگی من با مسئله‌ی ترجمه و زبان فارسی است و تبادل‌نظر و گفت‌وگو بر سر انتخاب ِ معادلی دقیق‌تر در فارسی در برابر usage ( فرانسوی )، use ( انگلیسی ) و Gebrauch ( آلمانی ) فرصتی برای طرح و تداوم همان نکته‌ها و مشغله‌هاست.

 

پیش از آن‌که به طور خاص به موضوع معادل‌یابی برای این واژه، از طریق دنبال‌کردن تبادل‌نظرم با حسن مرتضوی، بپردازم نخست چند موضوع را به‌عنوان پایه‌های اصلی چشم‌انداز خودم در قبال مسئله بیان می‌کنم.

شاید نقلِ قولی از هانری لوفه‌ور انگیزه‌ی مرا در طرح مسئله از این چشم‌انداز پیشاپیش روشن‌تر کند. لوفه‌ور در کتابش، زبان و جامعه، ( گالیمار، ۱۹۶۶، ص. ۱۰۱) می‌نویسد:

« برای رومن یاکوبسن “فرازبان [متازبان métalangage] فقط ابزارِ علمیِ لازمی برای استفاده‌ی منطق‌دانان و زبان‌شناسان نیست؛ فرازبان نقشی مهم در زبانِ روزمره نیز ایفا می‌کند. همان‌طور که آقای ژوردَن بی ‌آن‌که خود بداند نثر به کار می‌بُرد* ما هم بی‌ آن‌که متوجهِ خصلتِ متازبانیِ عملیاتِ خود باشیم متازبان به کار می‌بریم.”

*[ این جمله برگرفته از نمایشنامه‌ی « بورژوای جتلمن » اثر مولیر است، و به یک اصطلاح تبدیل شده است.]

این تئوریِ یاکوبسن، همچون همه‌ی کاروَندش [ آثارش]، نازک‌اندیشانه و ظریف است و مسئله‌ی فرازبان را درام‌زدایی می‌کند، حتا شاید بتوان گفت آن را ” فلسفه‌زدایی ” می‌کند بی ‌آن‌که زبانِ زنده را به ورطه‌ی زبان ـ ابژه بکشانَد: یعنی بی آن‌که زبان را صرفاً چونان محملِ ابژکتیوِ مفاهیم و اطلاعات بنگرد. آن کارکردی که سخن‌گفتن از زبان را میسر می‌سازد در خودِ زبان زاده می‌شود. ما پیوسته برای آن که منظور خود را برسانیم و بفهمانیم، ” کُد [رمزگان]” خود را قطعه‌وار ارائه می‌دهیم. در هر عدمِ تفاهم یا سوءتفاهمی، برای خروج از این وضعیت، کلمه، تِرم و جمله‌بندی خاصی را تعریف می‌کنیم. یا این که خواستارِ یک تعریف می‌شویم: “راستی، منظورتان از این حرف چیست؟” و شروع می‌کنیم به بحث کردن در باره‌ی تعریف فلان یا بهمان چیز.»

 

 

من از همان آغاز آشنایی‌ام با یک زبان خارجی و کار ترجمه با مسئله‌ی کدرِ بودنِ معادل‌های فارسی ( و در واقع مخلوط فارسی/ عربی ) روبه‌رو شدم و این موضوع را در برخی از مقدمه‌هایی که بر ترجمه‌هایم نوشته‌ام بیان کرده‌ام.

منظورم را در این‌جا با استنادی مختصر به دو نوشته‌ی دیگر خلاصه می‌کنم:

محمدرضا باطنی در مقاله‌ی بسیار خوبی با عنوان « کلمات تیره و شفاف، بحثی در معناشناسی» ( نشریه بخارا، شماره ۳۰، سال ۱۳۹۰، که به‌آسانی در اینترنت نیز یافتنی است) می‌نویسد:

« مقصود از کلمات شفاف آن دسته از کلمات است که از روی صدا یا ساخت آن‌ها بتوان به معنی آن‌ها پی برد یا معنی آن‌ها را حدس زد. برعکس کلمات تیره به آن دسته از کلمات گفته می شود که تلفظ یا ساخت آن‌ها رد پایی برای شناختن معنی آن‌ها به دست ندهد. به بیان دیگر کلمات شفاف(transparent) آن‌هایی هستند که معنی آن‌ها کاملا یا تاحدی از ظاهر آن‌ها پیداست، درحالیکه کلمات تیره (opaque) آن‌هایی هستند که این خاصیت را ندارند.»

وی سپس با برشمردن سه نوع انگیزش ( خاصیت القاییِ کلمات ) با عنوان‌های انگیزشِ آوایی، انگیزشِ صرفی یا ساختی و انگیزش معنایی، توضیح می‌دهد:

« دسته‌ی دیگری از کلمات هستند که صورت صرفی یا اشتقاقی آن‌ها تا حدی بیان‌کننده‌ی معنی آن‌ها است.» و برای مثال  از واژه‌ی « فروشنده » نام می‌برد که برای کسی که معنی «فروش» و نقشِ دستوریِ پسوند « نده » را بداند به‌آسانی قابل‌فهم است. نکته‌ی مهم دیگری که در این مقاله‌ی به آن اشاره شده این است که به طور کلی « هر چه میزان واژه‌های قرضی در واژگان یک زبان بیشتر باشد، شفافیت واژگان آن زبان کمتر است.»

از سوی دیگر، محمد حیدری ملایری ( که من گاه در نوشته‌هایم از کارهای او در زمینه‌ی زبان‌شناسی یادکرده‌ام ) در متنی با عنوان « با خشت و کاهگل نمی‌توان آسمانخراش ساخت » با ذکر نمونه‌ای از ضرورت ساختنِ معادل‌های دقیق و شفاف در برابر واژگان خارجی از جمله می‌نویسد:

[ ما در فارسی واژه‌‌ی فراگیری برای مفهوم observation نداریم. نخست این مفهوم را بازنماییم تا روشن باشد درباره‌ی چه بحث می‌کنیم. این مفهوم را می‌توان چنین تعریف کرد: «پاییدن، زیر نظر گرفتن، و توجه مرتب به منظوری خاص، بیش‌تر دانشی، به ویژه از راه اندازه‌گیری». observation بنیادی‌ترین مفهوم دانش‌های آروینی (تجربی) است. پایه‌ی دیگر این دانش‌ها theory (نگره) است که در این مختصر به آن نمی‌پردازیم.

حال که مفهوم را شناختیم پیش از هر چیز ببینیم واژه‌ی observe از کجا آمده است. واژه‌ی observe در حوالی سال ۱۳۸۶ م. از زبان فرانسوی به انگلیسی میانه راه یافته است. زبان فرانسوی خود آن را از لاتینی observare گرفته است به معنای «نگاه کردن، نگاه داشتن، پاس دادن، مراقبت کردن»، از پیشاوند -ob «بر، به» و servare «پاس داشتن، نگاه داری کردن». این واژه‌ی لاتینی هم ریشه است با اوستایی -har «نگاه داشتن، پاس داشتن، توجه کردن»، haraiti «نگاه می‌دارد»، -harətar «نگاه دارنده، پاس دار»، -harəθra «نگاه داری، پاس، مراقبت». این واژه‌ی اوستایی ریشه‌ی واژه‌ی فارسی «زنهار» است به معنای «پناه، امان». همچنین هم ریشه است با یونانی heros «نگاه دارنده، پهلوان، قهرمان». ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -ser* «نگاه داری کردن».

چنان که گفتیم، در فارسی واژه‌ی عامّی برای این مفهوم نداریم. در اخترشناسی آن را «رصد» می‌گویند، ولی بیرون از اخترشناسی برای آن واژه‌های دیگری به کار می‌برند: «مشاهده، مشاهده‌گری، ملاحظه، نگرش، و دیگرها». این وضع زاینده‌ی دست کم سه مساله است:

۱) این برابرهای دوم هر چه باشند مفهوم observation در فارسی دستخوش بُریدگی (dichotomy) است. واژه‌های نماینده‌ی این بریدگی (از یک سو «رصد» و از سوی دیگر «مشاهده، ملاحظه، نگرش») هیچ ربط واژگانی با هم ندارند. این نکته نشان می‌دهد که شیوه‌ی رویکرد فارسی‌زبانان به مفهوم های دانشی، روش‌شناسی دانشی، و شناخت‌شناسی پیچیده و مساله‌دار است.

به سخنی دیگر، فارسی‌زبانان خودکارانه درنمی‌یابند که پایه‌ی آن چه اخترشناس می‌کند با آن چه زیست‌شناس، جانورشناس، یا مردم‌شناس می‌کند، در اصل یکی است. این چنین بریدگی مانعی است در راه ساختن اندیشه‌ی روشمندانه و دانشی. و ای کاش این تنها مورد ِ سنگ بر سر راه خود انداختن و لقمه را دور سر گرداندن در زبانی می‌بود که به دقت نیازمند است.

۲) واژه‌ی «مشاهده» به معنای observation در فارسی پیشینه ی چندانی ندارد و از اصالتی برخوردار نیست. برابری است که برخی مترجمان بی آن که به امکان های زبان فارسی توجه کرده باشند با سهل‌انگاری به کار برده‌اند. این واژه در مقایسه با واژه‌هایی چون خوردن، پریدن، خواندن، دویدن، دیدن معنای دقیقی ندارد.

به فرهنگ‌ها روی آوریم: «ادراک با چشم و بینش و نگاه و نظر. معاینه کردن. نظارت. دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن.» مشاهده همچنین اصطلاحی است عرفانی: «نزد عرفا عبارت از حضور است». وجود این همه معنا برای «مشاهده» نشان می‌دهد که واژه‌ی دقیقی نیست. مشاهده در اصل واژه‌ای است دوطرفه، مانند مجادله (با هم جدل کردن)، مقابله (با هم رو به رو شدن)، معامله، مذاکره (با هم گفت و گو کردن)، مکاتبه (براى هم نوشتن)، مشاهده: یکدیگر را دیدن. اما در observation تنها یک سو، یعنی انسان، است که نگاه می‌کند و خبری از «نگاه به همدیگر» نیست.

افزون بر این کاستی‌ها، «مشاهده» واژه‌ای است چهارهجایی که فعل بسیط ندارد. بدین معنا که «مشاهده کردن» از پویایی، نرمش، و توانایی لازم برای ساختن جداشده‌ها برخوردار نیست. در زبان دانشی وجود همکردها دشواری مهمی است. برای آگاهی بیش تر نگاه کنید به مقاله‌ى “بحثی درباره ی صرف فعل در زبان علمی فارسی” (از همین نگارنده به سال ۱۳۵۲ خ).

چنین مفهوم بنیادینی در دانش به برابر ِ فارسی ِ استوار، سنجیده، و دقیقی نیاز دارد. برای پدید آوردن راژمان (سیستم) ِ زبانی توانایی که پاسخ گوی نیازهای دانشی و فنی باشد، باید از چنین سهل‌انگاری‌ها و بی‌دقتی‌ها دوری گزید. گزاره‌ی شماره‌ی ۲ در پیشگفتار «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» لازم می‌داند که مفهوم های بنیادی دانشی برابر ِ فارسی ِ مناسب داشته باشند. و این وظیفه‌ی علاقه‌مندان به نگاهداشت و توانایی فارسی است که چنین برابری را بیافرینند، با یاری گرفتن از همه‌ی امکان ها از جمله دست آوردهای زبان شناسی، به ویژه زبان شناسی تاریخی و مقایسه‌ای.

۳) برابر ِ دیگر ِ observation واژه‌ی «رصد» است (در عربی به معنای «مواظبت، نگهبانی، مراقبت») که تنها در اخترشناسی به کار می‌رود. این واژه در پزشکی، روان شناسی، هواشناسی، جامعه‌شناسی، و ده ها رشته‌ی دیگر که با observation سروکار دارند به کار نمی‌رود. مثلن گفته نمی‌شود «رصد گروه های اجتماعی»، «رصد بیمار»، «رصد رفتار جانوران». همچنین «رصدخانه» تنها در اخترشناسی کاربرد دارد و در فارسی با برابرهایی چون «رصدخانه‌ی بیماران»، «رصدخانه‌ی دانش‌های انسانی و اجتماعی» و «رصدخانه‌ی حقوق بشر» رو به رو نمی‌شویم، مگر در کار کسانی که برای ترجمه تنها از نرم‌افزار استفاده می‌کنند.

بر پایه‌ی این تجزیه و تحلیل و به پی روی از روش‌شناسی ِ دانشی و نیاز به روشن‌اندیشی و دقت، منطقی می‌نماید که برای مفهوم بنیادین observation واژه‌ی یگانه‌ای در فارسی داشته باشیم. فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک وظیفه‌ی خود دانسته است که به این نیاز پاسخ گوید. برابر فراگیری که می‌توانست برای مفهوم observation به کار رود واژه‌ی «پاییدن» است که ابوریحان بیرونی گاه به جای «رصد» به کار برده است: «و بپای تا به دایره اندر آید» (التفهیم، برگ ۶۴)، «و بپای ارتفاع آفتاب را» (التفهیم، برگ ۳۱۳). شادروان جلال‌الدین همایی در واژه‌نامه‌ی «التفهیم» می‌گوید: «پاسیدن و پاییدن: رصد کردن و مراقبت کردن در احوال ستارگان».]

او سپس با توضیحات مفصل و مستدل خواننده را به درستیِ کار خود در ساختنِ نوواژه‌ی « نپاهیدن » و واژه‌های برآمده از آن، از جمله « نپاهشگاه » ( به‌جای رصدخانه )، متقاعد می‌کند.

 

جا دارد یادآوری کنم که در این بحث منظور من از تیرگی کلمات نه وجودِ عادیِ این پدیده در زبان بلکه شکل خاصی از کدری و تیرگی است که در تاریخِ معاصرِ ما بر اثر و در فرایندِ ترجمه در زبان فارسی به وجود آمده است. به عبارتِ دیگر، ضرورتِ معادل‌یابی و واژه‌سازی در عرصه‌ی ترجمه برای واژگان و مفاهیم نوینی که در زبان فارسی سابقه نداشته‌اند موجب شده تا همنشینی و آمیزشِ صدها ساله‌ی فارسی و عربی از روالِ عادی خود بیرون افتد و تیرگی و ناشفاف بودن‌اش به معضل تبدیل شود.

رایج‌ترین دال‌ها در واژگانِ فارسیِ معاصر و نثرِ متداول در متون نظری و علوم اجتماعی در دل همین تیرگی شکل گرفته‌اند. آن‌چه در مورد کلمه‌ی « رصد » خواندیم در مورد واژگان بی‌شمار دیگر هم صدق می‌کند.

برای نمونه به برخی از این گونه واژه‌ها بنگریم:

Institut: انستیتو، مؤسسه

Institution : نهاد

Constitution : تأسیس، مشروطیت، قانون اساسی ؛ assemblé constituante : مجلس مؤسسان

Evolution : تکامل

Révolution : انقلاب

Perfection: کمال

Public: عموم، عمومی

République : جمهوری

Bien public: کالای عمومی، اموال عمومی

Politique: سیاست

Economie : اقتصاد

Ecologie: طرفداری از محیط زیست، بوم‌شناسی

Société : جامعه، اجتماع

Social : اجتماعی

Socialiste : سوسیالیست

Commun : مشترک

Sens commun : عقل سلیم

Communication: ارتباط، اطلاع‌رسانی

Communiste: کمونیست

Communauté : جامعه، کمونیته

Exploitation: استثمار

Identité : هویت

Bien: خیر، کالا، مال، نعمت

Etat و Gouvernement و Nation : دولت، حکومت، ملت

Sujet و Objet: با معادل‌گذاری‌های گوناگون.

و واژگانِ بی‌شمار دیگری که به صورتی تیره و مبهم و چندپهلو در قاموس فارسی و ذهنیتِ فارسی‌زبانِ معاصر نشسته است.

مترجم فارسی‌زبانی که زبان مقصدش فارسی است، پیوسته با یک ترجمه‌ی مضاعف سر و کار دارد زیرا بسیاری از معادل‌یابی‌ها را برپایه‌ی زبان عربی انجام می‌دهد که ساختار معنایی و واژگانیِ آن با زبانِ مادری و طبیعیِ او متفاوت است.

تاریخِ آمیزش پرتنشِ فارسی و عربی و پیامدهای آن بر ذهنِ و زبان و روانِ ما هنوز جنبه‌های ناشناخته‌ی بسیاری در خود نهفته دارد. روزگاری بود که چیرگی و چیره‌دستی اندیشه‌ورزان و به‌خصوص شاعران کلاسیک ما در آمیختن زبان فارسی و عربی، کاخ‌های بلندی از شعر و کلام منظوم آفرید. آن‌ها توانستند از این راه حس‌ها و اندیشه‌های خود را در آن بافتار تاریخی به بهترین شکل ممکن بیان کنند. اما از دوران آشنایی ما با اندیشه‌ها و زبان‌های غربی و ورودِ سیل‌آسای مفاهیم و ایده‌های نو، دیگر آن آمیزه‌ی مأنوس نمی‌توانست « زبانِ حال » ما و بیان‌گر نیازهای دوران مدرنِ ما باشد.

آن‌چه با آغازِ این دوران « بیداری ایرانیان » نام گرفته، به گمان من زایشِ آگاهی از زخم‌های تاریخی بر پیکرِ زبان فارسی هم بوده است. گویی در پسِ پشتِ آن کاخ‌های رفیع ادبیات کلاسیک ما ناگهان با ویرانه‌ای روبه‌رو شدیم. واکنش‌ها در برابر این وضع، عمدتاً سه گونه بوده: سره‌گرایی، تداوم عربی‌گرایی، و  به روی خود نیاوردن و انگار نه انگار که مسئله‌ی زبانی وجود دارد.

به نظر من، مسئله بسیار فراتر و عمیق‌تر از محدوده‌ی این سه رویکرد است. نه سره‌گرایی در فارسی‌نویسی، نه عربی‌گرایی و نه بی‌اعتنایی، هیچ‌کدام از آگاهیِ همه‌جانبه به وضعیت و جایگاهِ زبان به‌مثابه فرآورده و فرآورنده‌ی کرداراندیشی یا پراکسیسِ اجتماعی برخوردار نیستند.

سال‌ها پیش، در سرلوحه‌ی نخستین مقاله‌ای که پیش از انتشار ترجمه‌ام از جامعه‌ی نمایش منتشر کردم جمله‌ای از رُنه شار آورده بودم: « بصیرت نزدیک‌ترین زخم به خورشید است».  بصیرت یا روشن‌بینی را، که به زعم من ربطی به عقلانیت و علمی بودن ندارد، هم توانِ دیدنِ زخم و هم امکانی برای درمان‌جویی می‌دانستم و می‌دانم. و شاید راهی برای کشفِ زیباییِ ویرانه‌ها.

شیفتگی به زندگی‌یی که می‌خواهیم بیافرینیم زبانِ این آفرینش را هم می‌آفریند. از خلالِ ویرایش و پالایشِ مداومِ اگاهی از خواسته‌ها و نیازهایمان و زبانی که زبانِ حالِ زیسته‌هایمان باشد.

در این چشم‌انداز، زبان دیگر آن هیولای انتزاعی و استعلایی نیست که کارش مرعوب‌کردن و لال‌کردنِ ماست. بلکه شعوری حسی است که از امعا و احشای فرد و جامعه برمی‌خیزد تا با تلطیف و تعمیقِ آگاهی از خواسته‌ها و آرزوها در پالایشگاهِ ذهنیت بتواند رهایی و کامیابیِ فردی و اجتماعی را تحقق بخشد.

زبان می‌تواند هم مهلک‌ترین نوع اسارت و هم زیباترین توانِ رهایی‌بخشی باشد.

برپایه‌ی این ملاحظات، آن دیدگاهِ هانری لوفه‌ور را بار دیگر تکرار می‌کنم:

« در هر عدمِ تفاهم یا سوءتفاهمی، برای خروج از این وضعیت، کلمه، تِرم و جمله‌بندی خاصی را تعریف می‌کنیم. یا این که خواستارِ یک تعریف می‌شویم: “راستی، منظورتان از این حرف چیست؟” و شروع می‌کنیم به بحث کردن در باره‌ی تعریف فلان یا بهمان چیز.»

اصرار و تأکیدِ من به دقت در ترجمه و نقدهایی که در این زمینه می‌نویسم از همین انگیزه‌ی ادای سهم در روشن‌گریِ منظورها و مفهوم‌ها، و بنابراین تمایز و تشخیصِ ارزش‌ها، به قصد ایجاد حساسیت در قبالِ نوانس‌ها یا ریزه‌تفاوت‌هایی است که چه بسا نقشی بنیادی در تفاوت‌گذاری و ارزیابیِ دوباره‌ی ارزش‌ها داشته باشند.

اکنون با حفظِ لحنِ صمیمانه‌ی گفت‌وشنود با حسن مرتضوی عزیز، نکته‌هایی را که در باره‌ی دو مفهوم « مصرف » و « کاربرد» مطرح کرده بودم خطاب به او پی می‌گیرم.

حسن جان، من یک بار دیگر چند صفحه‌ای از فصل یکم ترجمه‌ات از سرمایه را مرور کردم تا با تکیه بر توضیحات تو متن را تا حد امکان بدون جانب‌داری از انتخابِ معادل میان « مصرف » یا « کاربرد » بخوانم. سپس این خوانش را با همان ترجمه‌ی معروف فرانسوی ژوزف روا از سرمایه که یکی از مرجع‌های اساسی تو نیز بوده است، سنجیدم. نتیجه این شد که بر ایراد و انتقادی که به انتخابِ « مصرف » به عنوان معادلِ  Gebrauch آلمانی یا usage فرانسوی دارم، راسخ‌تر شدم!

بر دلایلی که پیش‌تر گفتم این‌ها را نیز می‌افرایم:

– پیشینه‌ی وجودِ مفهومِ use از ارسطو تا اقتصاد‌دانان سده‌ی نوزدهمی که مارکس به آن‌ها پرداخته از یک‌سو، و حضورِ پربسامدِ آن ، که تقریباً هیچ‌گاه در سرمایه کاملاً مترداف با Konsumtion نیست، موجب می‌شود که ما نیز در ترجمه‌ی فارسی برای این دو واژه و مفهوم نه یک معادل بلکه دو معادلِ مجزا و متمایز انتخاب کنیم. ( بنابر همان اصلی که در ترجمه پذیرفته‌شده و مطلوب است). به‌خصوص این‌که خودت اذعان داری که «   Konsumtion با Gebrauch یکی نیست و در زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني اين تفاوت روشن است و حوزه‌ي معنايي متفاوتي را مي‌پوشانند.» پس اصولاً و قاعدتاً ما هم باید در فارسی این دو مفهومِ متفاوت را به دو واژه‌ی متفاوت ترجمه کنیم. زیرا در فارسی هم تفاوت ریز و ظریفی میان Gebrauch کاربرد و Konsumtion مصرف هست و در همه‌جا نمی‌توان آن‌ها را جایگزین یکدیکر کرد. مثلاً می‌گوییم این ماشین یا کفش را برای چه کاربرد یا استفاده‌ای می‌خواهی؟ یعنی این‌ها به چه کارت می‌آیند، به چه دردت می‌خورند، چه کاربرد یا استفاده‌ای برایت دارند؟ همین مفهوم امروزه در مورد کامپیوتر یا اینترنت هم به کار می‌رود: می‌گوییم « کاربرِ اینترنت»، یا « نامِ کاربر». اما دلیلی که تو در خودداری‌ات از این تفاوت‌گذاری در ترجمه‌ی فارسی‌ مطرح می‌کنی این است که: « آيا در فارسي دو بديل ديگر يعني استفاده و كاربرد وجه اشتراك معيني با مفهوم مصرف (Konsumtion ) ندارند؟» یعنی که تو گویا القای این اشتراک و نزدیکیِ معنایی میان « مصرف »   با « استفاده یا کاربرد » را دلیلِ احتراز خودت از انتخاب دو واژه به جای یک واژه می‌دانی. حال آن‌که خودت چند سطر پیش از این نوشته‌ای « در واقع ماركس هم كاربرد و هم فايده‌ي شيء براي ما و هم مصرف كردن (صرف كردن) آن را معيار ارزش مصرفي گذاشته است.» یعنی تو در استدلال‌ات هم « تفاوت » این دو مفهوم و هم تشابهِ آن‌ها را مطرح می‌کنی. آیا درست به همین دلیل نمی‌توان گفت که ما هم در فارسی باید « مصرف » و «کاربرد » را، برای حفظ بارِ تمایز و تشابه‌شان، به کار ببریم؟

 

– درست به همین دلیل نیز خودِ تو تصمیم قاطعانه‌ات به پرهیز از استفاده از معادلِ « کاربرد » در برابرِ use را رعایت نکرده‌ای! و جمله‌ای از مارکس را در همان صفحه‌ی نخست به درستی چنین ترجمه کرده‌ای: « بنابراین کاربردهای گوناگون چیزها، نتیجه‌ی عمل تاریخ است». یعنی شمِ زبانیِ خودِ تو نیز، شاید ناخودآگاه، باعث شده به جای « مصرف » ، « کاربرد» را انتخاب کنی. پس آیا درست‌تر و منسجم‌تر نمی‌بود که تو همین «کاربرد» را در همه‌ی کتاب و در اصطلاح و مفهومِ « ارزشِ کاربردی» نیز به کار می‌بردی؟

– اما جمله‌ای که به عنوان دلیل و گواه بر درستیِ معادل‌گذاری « مصرف » به جای « کاربرد» مطرح کرده‌ای راستش نه تنها قانع‌کننده نیست که تعجب‌آور است. نوشته‌ای:  «  آيا شما مواد غذايي را كه مي‌خوريد آن را مصرف مي‌كنيد يا به كارش مي بريد؟ يا لباس را شما فايده مي ‌بريد يا مورد استفاده قرار مي دهيد يا به كارش مي‌بريد؟» نمی‌دانم چه باعث شده که تو چنین استدلال کنی. مگر کسی گفته که باید افعال و کلماتِ فارسی را در ترجمه این‌گونه غلط بنویسم؟ به نظر می‌رسد با کمی طنز و شیطنتِ دوستانه، برای مبرهن و مسلم‌ساختنِ گزینه‌ات ( مصرف به جای کاربرد ) این جمله‌های نامتعارف را مثال زده‌ای.

 

امیدوارم این نکته‌ها همراه با نکته‌هایی که در یادداشت قبلی در پاسخ‌ات نوشتم در خور توجه  و تداوم این بحث از سوی تو هم باشند.

——————————————————————————-

 

واکنش حسن مرتضوی به مقاله‌ی قبلی من.

بهروز نازنين و گرامي ممنون از توضيحاتي كه دادي. اما من به دلايلي با نظرت موافق نيستم

. ما سه امكان براي اين اصطلاح use-value داريم: ارزش استفاده، ارزش مصرفي و ارزش كاربردي. به نظرم سياست انتخاب واژه مناسب فارسي بايد مشتمل بر سه موضوع زير باشد: يكم: هاله‌ي معنايي آن با هاله‌ معنايي واژه‌هاي ديگر تا حدامكان همپوشاني نداشته باشد؛ دوم حتما بايد به نحوي انتخاب شود كه مشتقاتش نيز شامل آن واژه باشد؛ سوم جاافتادگي اين واژه در سنت موردنظر.

من از فرهنگ معاصر فارسي امروز غلامحسين صدري افشار معاني اين سه واژه را مشخص مي‌كنم: مصرف: عمل يا فرايند به كاربردن، بهره‌برداري، كاربرد؛ استفاده: سود، بهره‌گيري، كاربرد؛ كاربرد: وضع يا كيفيت به كار رفتن چيزي يا چگونگي كاركردن با آن. اگر همين تعاريف را معيار قرار دهيم روشن است كه اين سه واژه‌ها در بسياري جاها مترادفند و در بسياري جاها مترادف نيستند.

اما ببينيم خود ماركس چه مي‌گويد و چگونه Gebrauchswert را مشخص مي‌كند: او مي‌گويد: «فايده‌ي شي‏ء، آن را ارزش مصرفي مي‏كند. اما اين فايده، در هوا معلق نيست و به جز در محدوده‌ي مشخصات طبيعي كالا، هيچ هستي جداگانه‌اي ندارد. بنابراين، كالبد خودِ كالا، مثلاً آهن، گندم، الماس و غيره، ارزش مصرفي يا يك چيز مفيد است…. ارزش‏هاي مصرفي، فقط با استفاده يا با مصرف تحقق مي‏يابند…» در واقع ماركس هم كاربرد و هم فايده ي شي براي ما و هم مصرف كردن (صرف كردن) آن را معيار ارزش مصرفي گذاشته است. در هر سه واژه بالا يكي از اين موارد به چشم مي‌خورد!

يكي از دلايل تو براي رد كلمه ارزش مصرفي تفاوت Konsumtion و Gebrauch است. يعني مصرف (Konsumtion) با ارزش مصرفي (Gebrauchswert ) يكي نيست. در زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي و آلماني اين تفاوت روشن است و حوزه‌ي معنايي متفاوتي را مي‌پوشانند. اما آيا در فارسي دو بديل ديگر يعني استفاده و كاربرد وجه اشتراك معيني با مفهوم مصرف (Konsumtion ) ندارند؟ در فرهنگ دهخدا براي استفاده نوشته شده است: «فايده بردن . فابده گرفتن . منتفع شدن . نفع بردن . انتفاع حاصل کردن . متمتع شدن . طرف بربستن .» و براي كاربرد: «به کار بردن ، بهره گرفتن » آيا شما مواد غذايي را كه مي‌خوريد آن را مصرف مي‌كنيد يا به كارش مي بريد؟ يا لباس را شما فايده مي ‌بريد يا مورد استفاده قرار مي دهيد يا به كارش مي‌بريد؟

هر كدام از اين سه بديل را انتخاب كنيد در برخي حوزه‌ها درست است در برخي ديگر نادرست. بنابراين في نفسه كلمه‌اي براي Gebrauchswert وجود ندارد كه تمامي حوزه‌هاي معنايي را بپوشاند.

علاوه بر اين مشتقات گوناگون ارزش مصرفي يا ارزش استفاده را بايد بررسي كرد. آيا مانوس است بگوييم ارزش‌ استفاده‌ي عام فلان محصول؟ و يا در حالت جمع بيان ارزش‌هاي استفاده‌ي اين كالاها ذهن را به چيز ديگري منحرف نمي‌كند؟

و علاوه بر همه اينها اين سوال بزرگ مطرح است واژه‌ها دلالت بر مدلول معيني دارند. تا حد زيادي خواننده كاپيتال مي‌فهمد كه ارزش مصرفي به چه چيز اشاره دارد و بر چه چيز دلالت مي‌كند. چرا با آوردن ارزش استفاده وي را گيج كنيم؟ من به تمامي اين دلايل ارزش مصرفي را انتخاب كردم نه ارزش استفاده نه ارزش كاربردي.

 

پاسخ اول من به این توضیح:

دوست وفادار، حسن عزیز

پس سکوت ـ برخی از مترجمان ـ سرشار از سخنان ناگفته است! از احساس مسؤولیت تو در پاسخ‌گویی قدردانی می‌کنم. و همزمان، لختی درنگ: به همین دو واژه‌ی « مسؤولیت و پاسخ‌گویی » که مترادف‌اند بیندیشیم: کدام‌شان معادل بهتر و دقیق‌تری در برابر responsabilité است؟ شگفتا که اگر در ریشه‌ی لاتینیِ واژه معنایی از « پاسخ » هست، در کلمه‌ی « مسؤولیت » طنین و اشتقاقی از « سؤال » می‌بینیم، یا شاید هم « سائل » و « مسأله » معنایی دیگری هم از ما « مسئلت » دارد!

به هرحال پاسخ و توضیح‌ات را شخصاً به فال نیک می‌گیرم برای گشودن یا پی گرفتنِ مبحثی بسیار اساسی: مسأله‌ی کدر بودنِ بسیاری از دال‌ها و مدلول‌ها در زبان فارسی. بدیهی است که برای این کار باید فضایی فراخ‌تر از این محدوده برگزینیم. من در اولین فرصت نکته‌ها و مشغله‌های فکری خودم را در این باب در قالب مقاله‌های دیگر در سایتم ادامه خواهم داد، به دنبال همان مطالبی که، ازجمله، در مورد چیاپاس و زبان فارسی نوشتم.

اما عجالتاً در باره‌ی همین « مصرف » یا « کاربرد » می‌توانم بگویم، که اتفاقاً همان معیار « همپوشانی » میان واژه‌هاست که از نظر من مشکل‌ساز است: مسأله این جاست که هر دوی ما می‌توانیم با استناد به واژه‌نامه‌های فارسی برای هر دو معادل « مصرف » و « کاربرد » دلایل و توجیهاتی بیابیم. و من با شاهدهایی که آورده‌ای مخالفتی ندارم. اما به چند دلیلی که آوردم معادلِ « مصرف » برای Gebrauch را نارساتر و نادرست‌تر از « کاربرد » می‌دانم ( من بیشتر بر « کاربرد » تأکید ورزیدم تا بر « استفاده »)، و از این واژه بیشتر برای کمک به رساندن منظورم استفاده کردم).

بد نیست معادل عربی Gebrauch را هم در نظر بگیریم: استعمال و استخدام. و نیز ریشه و اشتقاق‌های معنایی کلمه مصرف را.

اما ریشه و انگیزه‌ی ایراد و نقد من به معادلِ «مصرف»، این بود که با این معادل‌گذاری نقدِ « مصرف‌گرایی » یا روحیه‌ی مصرفی consumérisme به دست‌اندازهای دلالتی می‌افتد. و به همین خاطر نیز، برای مثال، بیانِ فارسیِ مطالبه‌ای رادیکال مانند « ما خواهانِ کاربردِ زمان و زندگیِ خویش هستیم » را ناممکن می‌کند. زیرا این مطالبه درست در نقدِ مفهومِ « مصرف » است.

و سرانجام این‌که، به باور من، ضرورت تدقیق و روشن کردن این موضوع را نباید فقط در ارتباط با خوانندگان سرمایه بسنجیم.

پس از قرار حالا حالاها حرف برای گفتن داریم!

افزودن دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بایگانی

برچسب‌ها