هرگاه احساس دلگرفتگی و ناکوک بودن بر من چیره میشود، به خلوتِ خویش پناه میبرم، با قطعهای موسیقی، سطرهایی از کتابی که تأثیر درمانیاش را پیشتر بر خود آزمودهام، یا نوشیدن ساغری و چشم دوختن بر منظرهای، و دلسپردن به کیمیاگریِ رازانگیزی که مسِ سنگینجانی را به طلای سبکبالی تبدیل کند.
تجاوز به بچههای پاپتیِ آفریقا
خبرِ تعرض و تجاوز جنسیِ نظامیانِ فرانسوی به بچههای پاپتیِ آفریقایی، همچون همهی اخبارِ زیاده انسانی دیگر، چندی روی امواجِ بیبیسیها و باباسیها تاب خواهد خورد، تجاوزگران متعلق به بربریتهای رقیب چندی یکدیگر را افشا و لاپوشانی خواهند کرد، ابراز انزجازهای بشردوستانه غبغبهای آویزان و بزکشدهی قدرتمدران، اومانیستها، ترقیخواهان، جمهوریخواهان،دموکراتهای غیرتی را خواهد جنباند، و سپس به قعرِ...
سنگ محکِ گمشده
این پرسش ساده که چرا و از چه زمانی به جای خوشبختی، سعادت، کامیابی، بهروزی و مترادفاتِ این مفهوم، بدبختی، نکبت، تلخکامی و تیرهروزی و دیگر مترادفاتش بر زندگی بشر مستولی شده، انگار دیگر جز در ذهنِ کودکان نقش نمیبندد.
تصور کنیم موجودی از سیارهای دیگر به وضعِ بشر در طول ده هزار سال گذشته نگریسته باشد، آیا حیرتزده نمیشود از استمرار رنجی که انسان از آن نالان است؟
نفت و جسد بر سواحل لاجورد،
داشتم نکتههایی یاددداشت میکردم تا مقالهای دربارهی نیچه و آنارشیسم بنویسم که باز خبر از کشتیشکستهگانی دیگر رسید، صدها داغِ لعنت خوردهی دیگر به قعر گردابِ هایل حاکم بر جهان فرو رفتند. در تصاویر پهنهی مدیترانه دیده میشد. دریایی که گوشههای دنجِ آن صد و سی چهل سال پیش نیچه و زرتشتاش را تسلا میداد. و من هم هر گاه توانستهام همراه کتابی از او در این گوشهها گشتی زدهام تا نسیمی از آن تسلا را...
ویلهلم رایش؛ لیبیدو و انقلاب
به باور من، اگر روزی این پرسش که چرا در میان روشنفکران، اهل نقد و نظر و فعالانِ مبارزهی سیاسی ـــ اجتماعی در ایران، اندیشمندی چون ویلهلم رایش اینچنین ناشناخته مانده است، نمیگویم پاسخی بیابد بلکه دستکم طرح شود، آنگاه بهیقین گام مؤثری به سوی واژگونی چشمانداز برداشته شده است. شیفتگی و افسونشدگی روشنفکران ایرانی به آرای کسانی، برای مثال، چون هایدگر، بدیو، ژیژک، و آماسِ نظریِ استناد به آنها،...
مارسل مورو، سنگرِ امروزِ من
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنیسازی شعورِ خویشاند. گاهی عصاره و لب و لبابِ جامعهی نمایشگریِ یکپارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا میشود. بیبی سیها و بابا سیهای نمایش یکریز خبرنگار و کارشناس و تحلیلگر عَلَم کردند تا به ما بقبولانند « اتفاقی تاریخی» لحظه به لحظه در شُرفِ وقوع بوده و سرانجام به وقوع پیوسته است. باید برای در امان ماندن از سیلِ...
بنژامن پره، اکتاویو پاز،دیهگو ابل پاز
شور و شیفتگیهای ما در زندگی مارپیچهای غریبی را در مینوردند، منظومه یا صورتِ فلکی (هماختران) برآمده از زیستههای ما پیامدِ یک صراطِ مستقیم نیست. درهمتنیدهگیِ درنوشتن و درنوردیدن، به واژهی «سرنوشت» در ذهنِ و زبانِ فارسی من پژواکِ عجیبی میبخشد. در زبان فرانسه تفاوت ظریفی میان دو واژهی destin وdestinée هست که بهآسانی به فارسی ترجمهشدنی نیست. رائول ونهگم این روزها نوشتن کتابی را به پایان...
جمعه، زیر چتر لوترهآمون
صبح، همینکه پلکهایم بیاختیار باز شدند تا بیداری را به آرامی احساس کنم، و از دنیای رازآمیز خیالها و رؤیاهای شبانه به سوی واقعیتِ روز پل بزنم، مثل اغلب صبحها، میدانستم که برای بیرون آمدن از دنیای درون و رفتن به زیر بارانِ « اخبار» ناگوار ِ روز باز باید چترم را بازکنم. ستیز میان اصلِ لذت و دلخواستهای درونجوش و اصلِ تحمیلی و برونزادِ واقعیت، ستیز میان ممکناتِ بیکرانِ کودکی و ناممکناتی است...
به سوی یلهگردی از طریقِ روانجغرافیا
ارتباط و تبادلنظر میان مترجمانی که به آثاری خاص دلبستگی مشترک دارند یکی از محورهای اعتلای کیفیت ترجمه است، خاصه در شرایطی چون شرایط ما، که از نبودِ ارتباطِ اُرگانیک و سامانیافته برای تشریک مساعی و انتقال تجارب در حوزهی ترجمه نیز همچون همهی زمینههای دیگر کم آسیب ندیدهایم. من هرگاه به فکر ترجمهی کتابی به زبان فارسی افتادهام نخست به پیشینهی احتمالیِ آن اثر و نویسندهاش در زبان فارسی توجه...
پس از دو ماه! باز هم توضیحی دربارهی صفحهی فیسبوک
پس از دو ماه! باز هم توضیحی دربارهی صفحهی فیسبوک بیآنکه از روی طرحِ پیشبینیشدهای باشد، این یادداشت شکلی از « گزارش ِ ماهانه» را در ذهن تداعی میکند، چراکه « پس از یک ماه» عنوان مطلبی بود که قبلاً دربارهی دلائل راهاندازی این صفحه و سایت شخصیام نوشتم. دو نفر از دوستان عزیزم که مشوق و یاریدهندهی من در ایجادِ این امکانِ انتشار و ارتباطِ ایننرنتی بودهاند با یکدیگر تبادلنظری کردهاند و...