نام بعضی نفرات، رزقِ روحم شده است، وقت هر دلتنگی، سويشان دارم دست، جرئتم می‌بخشد، روشنم می‌دارد. میل به اشتراک و تقسیمِ شیفتگی‌ها که همیشه برای من انگیزه‌ی نوشتن و ترجمه بوده حالا مشوقِ من در ایجاد این وب‌سایت شده است. تا از نفراتی که رزقِ روح من شده‌اند بگویم. اگر سرنوشت‌ها و تقویم‌های مقّدر و جبریِ انسان را تاکنون بت‌هایی رقم زده‌اند که حاکم بر زنده‌مانیِ او بوده‌اند، سرنوشت و تقویمِ خودخواسته و خودساخته‌ی انسان را اما زندگانیِ واقعی او رقم می‌زند. از سویی، زنده‌مانی و بقا، جبرِ مقدر، توالیِ مکانیکی و کمّی ِ واحدهای زمانی در افقی از تکرارِ و سپری‌شدنِ یک‌نواخت. از سویی دیگر، توزیع و تبدیلِ این آحادِ زمانی به لحظه‌های کیفی و آفریدنِ موقعیت‌ها در زندگی روزمره. تبدیل‌سرشتِ تقدیرِ تحمیلی و زمانِ ازخودبیگانه به سرنوشت و زمانِ خودآفریده، به کودکیِ زمان یا زمانِ کودکی. بازی کردن با زمان، بازی کردنِ زندگی. اما این زمان‌مندیِ انسان درعین‌حال به مکان‌مندیِ او آمیخته است. مجموع این دو بُعد چیزی را رقم می‌زند که من آن را «دهکده»ی ذهنیتِ خود می‌نامم. این وب‌سایت بازتابی از حال‌وهوای این دهکده و «هم‌ولایتی»های اندیشگیِ من است.

آخرین مطالب

میان‌پرده‌‌ای در وصفِ وادادگی‌ها

  متنی که با عنوان هنرهای دل و اندرونی ترجمه‌اش را از مقاله‌ی پیش آغاز کردم، به دلِ شماری از خوانندگان نشسته و پیام‌هایشان مرا به ادامه‌ی انتشار این متن و چنین متن‌هایی دلگرم‌تر کرده است. اما در اثنای کار برای به پایان رساندن ترجمه‌ی بخش دوم و انتشار آن، اقلیم ذهنی و عاطفی من دستخوش تلاطم‌‌هایی شد که می‌خواهم پژواکی از آن را به صورت این میان‌پرده و پیش از ادامه‌ی آن متن در این‌جا بیان کنم...

هنرهای دل‌ و اندرونی

دو سال پیش در ایامی مشابه، در معرفی مارسل مورو و ترجمه‌ی قطعه‌ای از او نوشته بودم:
سیلِ فقیرسازیِ آگاهی این روزها چه آزارنده است برای اذهانی که در پروای غنی‌سازی شعورِ خویش‌اند. گاهی عصاره‌ و لب و لبابِ جامعه‌ی نمایشگریِ یک‌پارچه برای هر چشم غیرمسلحی نیز برملا می‌شود.

صور اسرافیل و مارکسِ شیپورچی

  پیش از این در نوشته‌هایم از دوستی به نام پاتریک مارکولینی یاد کرده و از او متن‌هایی نیز ترجمه کرده‌ام ( به‌ویژه مقاله‌های « در شناختِ رادیکالیته» و « به‌سوی یله‌گردی از طریق روان‌جغرافیا». او که سرپرستی مجموعه‌ای به نام versus در انتشاراتِ L’échappée را برعهده دارد، پیوسته لطف می‌کند و از کتاب‌های منتشرشده‌شان برایم می‌فرستد. چهار کتابی که تازگی‌ها برایم فرستاده هرکدام ارزشی ویژه دارند و...

شارل فوریه و فارسیِ زبان‌بسته

از آغاز راه‌اندازی این تارسیت یا وب‌سایت، یکی از طرح‌های محوری‌ام ترجمه و انتشاری متن‌هایی از و درباره‌ی شارل فوریه بود. تقریباً همه‌ی کسانی که من آن‌ها را همولایتی‌های فکری خودم نامیده‌ام و از آن‌ها متن یا متن‌هایی به فارسی ترجمه کرده‌ام با شدت‌های متفاوت تأثیرپذیرفته از آرا و آثار شارل فوریه بوده‌اند. از جمله سیتواسیونیست‌ها و مشخص‌ترین‌شان رائول ونه‌گم.

طاعون عاطفی

  [ آن‌هایی که نخستین پاره‌سنگ‌ها را پرتاب می‌کنند، و آن‌هایی که شایعاتِ مرگ‌بار می‌پراکنند، و آن‌هایی که پلیس و قاضی‌ها و سگ‌ها و انبوهِ جمعیت و روان‌پزشک‌ها را در پیِ دله‌دزد، ولگرد، یهودی، سیاه‌پوست، مهاجر و مطرود کیش می‌دهند، و آن‌هایی که « حقایق » دینی، سیاسی، علمی‌شان را با قیل و قال‌های صوفی‌گرانه می‌پراکنند، و همه‌ی پُرشمارانی که به هیئتِ همسرایانِ کلیسا، حزب، فرقه، پشتِ سرِ پیشواها...

لنین و لنینیسم، رهبرانِ پرولتاریای جهانی؟ نستور ماخنو

چند نکته‌ی مقدماتی:
هرچند من از کسانی نیستم که به عدد و رقم استناد می‌کنند اما در این مورد خاص شاید بعضی ارقام گویای حقایقی باشند.  اگر آماری که در سامانه‌ی وب‌سایت‌ام می‌بینم درست باشد مقاله‌ی پیشین، « ولایت لنین »، طی سه روز نزدیک به ۹۰۰۰ «بازدیدکننده» داشته است.

در حاشیه «ولایت لنین»

لنینیسم، نیز انقلابی است که به زورِ تفنگ به ملوانانِ کرونشتات و طرف‌دارانِ ماخنو توضیح داده شد. یک ایده‌ئولوژی.
در چارچوب گفت‌وشنود دوستانه با حسن مرتضوی در مقاله‌ی پیشین نکته‌هایی مطرح کردم، و از جمله در پاسخ به یکی از پرسش‌هایش نوشتم:

نامه‌ی استالین به فرزندانِ باهم آشتی‌کرده‌اش

در راستای تداوم و توسعه‌ی هم‌اندیشی و گفت‌وشنودی که با دوستم حسن مرتضوی از خلال دو مقاله‌ی پیشین در این وب‌سایت شکل گرفته، به سراغ متنی رفتم از رائول ونه‌گم، با عنوان نامه‌ی استالین به فرزندانِ سرانجام باهم آشتی‌کرده‌اش از شرق و غرب. که چاپ نخست آن در ۱۹۹۲  در نشر manyaو تجدیدِ چاپِ آن در ۱۹۹۸ در نشر verdier انجام گرفته. مقدمه‌ی این چاپ را، با عنوان امپراتوری سایه‌ها، رائول در ۱۹۹۷ نوشته که من...

بایگانی

برچسب‌ها