نیچه و رمبو در معرضِ عارضه‌ی مشقِ ترجمه

image Nietzscherimbaud

۱-

رؤیا منجم در یادداشت خود بر اولین چاپ ترجمه‌اش از کتابِ نیچه با عنوانِ آنک انسان ( ۱۳۷۴، فکر روز ) پس از سپاسگزاری از ناشر و  ویراستار در مورد انتخاب عنوانِ کتاب نوشته بود: « و من مثل کودکی که از فلسفه و منطق چیزی نمی‌فهمد دوست داشتم اسمِ آن را انسان مصلوب بگذارم، اما باورم بر این است که ناشر و ویراستار بیش‌تر از من می‌دانند، بیش‌تر از من نیچه را می‌شناسند و درست می‌گویند.»

از قضای روزگار من در آن سال‌ها که برای انتشار ترجمه‌هایم در به در  به دنبال ناشری می‌گشتم با همین نشر آشنا شدم و آن ترجمه‌ی رؤیا منجم را نیز همان‌جا به من دادند. پس از خواندن این ترجمه، به ناشر گفتم که این ترجمه نیست، ذبح کردن و لت و پار کردن متن و اندیشه‌ی نیچه است. ناشر با جرأتی که برایم حیرت‌انگیز بود از من دعوت کرد که خودم ترجمه‌ی دیگری از این همین کتاب در اختیارش بگذارم تا منتشرش کند. من هم چنین کردم. و ترجمه‌ام از این کتاب با عنوان اینک آن انسان ( ۱۳۷۸) پس از انتشار زرتشت نیچه، شرحی بر پیش‌گفتار چنین گفت زرتشت ( چاپ اول ۱۳۷۶) در نشر فکر روز منتشر شد، و سپس چاپ‌های بعدی این دو کتاب بر عهده‌ی نشر بازتاب‌نگار قرار گرفت.

رؤیا منجم از آن تاریخ به بعد همان کتاب آنک انسان را با تصحیح و اصلاحاتی بارها تجدید چاپ کرده است. تعددِ این چاپ‌ها و تعیین تاریخ‌شان کمی گیج‌کننده است. او در یادداشتی به تاریخ ۱۳۷۷ بر چاپ چهارم این کتاب در نشر مس ( چاپ دوم ۱۳۸۱)  ، در باره‌ی علت تغییر عنوان این کتاب ( انسان مصلوب ) می‌نویسد:

«  با مراجعه به صفحات آخر این اثر می‌توانیم چنین استباط کنیم که به عقیده‌ی نیچه مسیحیت انسان و کل زندگی را مصلوب کرده است. این استدلال چندان مورد قبول ناشر قبلی قرار نگرفت، و با وجودی که ظاهراً تصمیم نهایی را به عهده‌ی خود من گذاشتند، اما روزی که به دفتر انتشارات رفتم، ناگهان خود را با جلد و عنوان “آنک انسان” بر آن روبرو دیدم. برجا میخکوب شدم. با دیدن حالت وارفته‌ی من، گفته شد که اگر به واقع دلخور و ناراضی هستم، می‌توانند تمام جلدها را دور بریزند، اما از نظر من، دیگر کار از کار گذشته بود، زیرا صلاح نمی‌دیدم که آن همه “سرمایه به دور ریخته شود”. » ( من علت و معنای این گیومه‌گذاری‌ها را خوب نفهمیدم، اما عیناً آن را به صورت اصلی بازنویسی کردم).

فعلاً آن « سپاسگزاری » و لحن خاکسارانه و حق‌شناسانه‌ی این مترجم در یادداشت‌اش در ۱۳۷۴ در قبال ناشر قبلی را با این لحن حق‌به‌جانب و ایثارگرانه در آخرین یادداشت‌اش مقایسه کنید تا برویم سرِ اصلِ مطلب.

یکی از دستاوردهای مهم جامعه‌شناسیِ پی‌یر بوردیو، تأکید او بر « برساختِ اجتماعی » یا « تولیدِ اجتماعی » پدیده‌هاست. برای مثال بررسیِ علل و شرایطی که در یک قلمرو یا میدان خاص به تولیدِ یا برساختِ کنش‌گران یا بازیگرانی برخوردار از « سرمایه‌ی نمادین » و « موقعیت » ویژه، فرادست و مسلط در آن عرصه می‌انجامند. شاید روزی برسد که دانشجویان و پژوهندگان علوم اجتماعی در ایران، برای مثال و موردِ نمونه، روندِ  تولید شدنِ رؤیا منجم و فراشدِ برخوردارشدن‌اش از جایگاه « مترجم » و « نیچه‌شناس» در طول این تاریخ معیّن را موضوع مطالعه قرار دهند. در آن صورت، نسخه‌ای از اولین ترجمه‌ی رؤیا منجم  که من در بایگانی‌ام نگاه داشته‌ام به کارشان خواهد خورد! هیچ سطری از آن ترجمه نیست که من زیرش با مداد خط نکشیده باشم، همراه با علائم و نشانه‌هایی از دودی که از کله‌ام برخاسته است!

البته ابعادِ وخامت آن ترجمه و نقدِ وارد بر آن خواه ناخواه به گوش و اطلاعِ مترجم‌اش هم رسید. اما او همین موضوع را هم دستمایه‌ی تقویتِ جایگاهش قرار داد بی‌آن‌که هرگز معلوم کند که که چگونه می‌توان بی‌هیچ آگاهی و شناختی از نیچه و اندیشه‌اش یک‌باره به ترجمه‌ و انتشارِ آثار نیچه پرداخت.

وی در همان « یادداشت برای چاپ چهارم» می‌نویسد:

« “انسان مصلوب” نخستین ترجمه‌ی من از آثار نیچه بود. از آن زمان چهار اثر دیگر او را ترجمه کرده‌ام و در نتیجه آشناییِ بیشتری با عقاید و سبک نگارش او یافته‌ام».

باورتان می‌شود؟ مترجم از طریق ترجمه‌هایش با « عقاید و سبکِ نگارش » نیچه « بیشتر» آشنا شده است. این کلمه‌ی « بیشتر» البته از آن ترفندهای به‌قول زبان‌شناسان ، پرفورماتیو یا گفتارِ اجرایی است. یعنی چنین می‌گویم پس چنین می‌شود. « بیشتر» نسبت به چی و به کی؟  این کسب « آشناییِ بیشتر » مترجم از طریق ترجمه تا زمانی که در کنج خلوت یا حداکثر در محدوده‌ی روابط شخصی مترجم و بر محور تبادل نظر و تجربه انجام گیرد، طبیعی و حتا ضروری است. اما چه کسی به مترجم و ناشر حق می‌دهد که چنین  تمرین‌هایی را به اسم ترجمه‌ روانه‌ی بازار کند و ذهن خوانندگان را با « مشق » های خرچنگ قورباغه‌ی خود مغشوش و سردرگم کند؟

او سپس می‌افزاید:

« به هنگام ویرایش مجددِ آن، متوجه چند اشتباه کاملاً ابلهانه‌ی خود در ترجمه شدم و متحیر ماندم که چرا؟»

دقت کنیم، که فقط « چند اشتباه »، گیریم « کاملاً ابلهانه »، و نه چیزی بیشتر. تازه علت‌اش چه بوده؟ ادامه‌ی یادداشت مترجم را بخوانیم:

« مدتی در این حیرت مانده و در اندیشه فرو رفته بودم که ریشه‌ی این نوع اشتباهات چه می‌تواند باشد؟ در این مورد به‌خصوص بیسوادی صرف نمی‌توانست باشد، زیرا بحث بر سر این نبود که معانی مختلفِ این کلمه برایم آشنا نبود، بحث بر سر این است که من نمی‌توانستم مسئله را به همان آسانی که بود ببینم و بفهمم. اصلاً به مخیله‌ام نمی‌آمد که ممکن است نیچه، بله نیچه، چنین آسان و ساده بگوید و بنویسد. ناگهان متوجه شدم که یکی از بلاهایی که می‌توان بر سرِ اندیشمندان بزرگ و سرنوشت‌ساز آورد همین است که آنها را آنقدر بزرگ و درک‌ناشدنی ساخت که دیگر کسی نتواند باور کند که آنان می‌توانند ساده بنویسند و ساده سخن بگویند. […] این‌جا بود که توانستم خودم را به خاطر آن چند اشتباه ابلهانه ببخشم. اگر چنین نشده بود، شاید هرگز به این ترفند رندانه پی نمی‌بردم. و به هرحال این توضیح به هیچ‌رو به قصدِ توجیه اشتباهات آورده نشده است. باشد که روزی به آن درجه از مهارت و دقت دست یابیم که کار را بی‌عیب و نقص ارائه دهیم، یا به گفته‌ی نیچه بتوانیم ابرانسانِ وجودمان را کشف کنیم و فعال سازیم.»

این شیوه‌ی برخورد و رویکرد را امروزه imposture یا شیادی و حقه‌بازی می‌نامند.

اما آخرین سطرهای این یادداشت در توجیه تغییر نام کتاب حاوی نکته‌ها و به خصوص اشتباه‌هایی سهوی و عمدی است که گویای بسی حقایق اجتماعی و روانی در این روزگار است، به کلمه‌ی « عدم بی‌دقتی » در این جملات دقت کنید:

«  برای تغییر نام کتاب، مدت‌ها با خویش سر و کله می‌زدم، بیشتر از این‌رو که مباد عده‌ای آن را به‌اشتباه اثر دیگری از نیچه بدانند. با مشورت با ناشر به این نتیجه رسیدیم که برای جلوگیری از این اتفاق نام قبلی را هم روی جلد بیاوریم. امید است که خوانندگان به این مسئله دقت کنند و در صورت عدم بی‌دقتی خویش، به ما ناسزا نگویند و ما را کلاهبردار نپندارند.»

راستش، در این لحظه دیگر وقت و حوصله‌ی تشریح این جملات را ندارم، بهتر است آن را « بدون شرح » بگذارم.

۲-

خوب کردی رفتی آرتور رمبو، عنوان کتابی است به ترجمه و گردآوری سمیرا رشیدپور که توسط انتشارات روزبهان ( چاپ اول تابستان ۱۳۹۳) عرضه شده است.  من این کتاب را اخیراً و به هنگام نوشتنِ نقدی بر چند ترجمه‌ی فارسی از شعر افلیای رمبو دیدم. عنوان کتاب برگرفته از قطعه متنی است نوشته‌ی رُنه شار، که چند دهه پیش حسن هنرمندی نیز آن را در کتابش، بنیاد شعر نو در فرانسه ( ۱۳۵۰) ترجمه کرده بود.

سه بخش از مطالب این کتاب زیر سه عنوان به قلم و با امضای سمیرا رشیدپور است: پیش‌گفتار ، مقدمه‌ی مترجم، یادداشت‌های نویسنده. اما این هرسه بخش می‌توانست تحت یک عنوان ارائه شود چون هیچ کیفیتِ ویژه‌ای آن‌ها را از هم متمایز نمی‌سازد.

نخست بخش‌هایی از پیش‌گفتار را نقل می‌کنم:

« سودای پژوهش درباره‌ی رمبو از سال‌ها پیش در من بود تا این‌که فرید قدمی پیشنهاد ترجمه‌ی اشعار ارتور رمبو برای مجموعه‌ی “ادبیات و اندیشه‌ی پیشروِ جهان” را به من داد که به سرانجام نرسید. در صحبت‌های اولیه قرار بر آن شده بود که فصلی در دوزخ را ترجمه کنیم. اما پس از مدتی تأمل بر ترجمه‌های موجود از آثار رمبو دیدیم معرفی درستی از او در زبان فارسی صورت نگرفته است و بنا را گذاشتیم بر یک پژوهش جدی بر آثار، زندگینامه و شخصیت واقعی او با استفاده از شعرهای اولیه‌اش دفتر دوئه، آخرین اشعارش تا قبل از فصلی در دوزخ، نامه‌های رمبو، و تفاسیر گوناگون منتقدانِ فرانسوی و برداشت‌های خودمان؛ و پس از آن ترجمه‌ی فصلی در دوزخ! و همه‌ی این‌ها بیش از یک سال طول کشید. در این‌جا باید از دو پژوهشگر فرانسوی آثار رمبو، آقایان آلن باردل و میشل اِسنو که همیشه از طریق ایمیل پاسخگوی سئوالات بی‌شمار من درباره‌ی واژگان و برخی نوآوری‌های زبانی رمبو بودند تشکر کنم و نیز از آقای سید علاءالدین گوشه‌گیر برای تشویق‌های همیشگی‌اش به انجام پژوهشی درخور و دقیق سپاسگزارم؛ ایشان با لطف بی‌دریغش پیوسته مرا در ترجمه‌ی بسیاری از واژگان و بازی‌های زبانی رمبو و نیز ترجمه‌ی عبارت‌های لاتین در نامه‌های رمبو یاری رساند.

[…] ترجمه‌ی شعرها کار مشترک من و فرید قدمی است؛ من از متن فرانسوی رمبو و او نیز با نگاهی به ترجمه‌ی انگلیسی اُلیور برنارد و دیگر مترجمان آثار او همچون پل اشمیت که متأسفانه خالی از اشکال نبودند!

[…] ابتدا می‌خواستم بخشی را با عنوان مقالاتی در باره‌ی رمبو ترجمه کنم اما بهتر دیدم فارغ از برخی کلی‌گویی‌ها و مجیز و انتقادهای بعضاً ناروا یادداشت‌هایی را درباره‌ی برخی اشعارش بیاورم برگرفته از همین مقالات، که پس از اشعار با عنوان یادداشت‌ها می‌آید. بخش نامه‌ها را هم افزودم تا رمبو را بیشتر بشناسیم؛ همه‌ی نامه‌ها را از زبان فرانسوی برگردانده‌ام که شامل مهم‌ترین نامه‌های اوست و نیز برخی نامه‌های اطرافیانش که به فهم برخی نکات مبهم در زندگی و کار شعری‌اش کمک می‌کند.

[…] البته در این مجموعه همچون بسیاری دیگر از این دست، کاستی‌ها و نواقصی هست. ما سعی کردیم فقط راه را برای شناخت بهتر آثار رمبو باز کنیم؛ و قطعاً امیدواریم شاهد کارهایی غنی‌تر و بهتر در باره‌ی رمبو باشیم.»

بخشی که در صفحه‌های ۶۱ و ۶۲ با عنوانِ یادداشت‌های نویسنده آمده است، در واقع فقط منابع و ارجاع‌های بخش مقدمه‌ی مترجم است. اما خودِ این مقدمه نیز تقریباً یکسره ترجمه‌ی بخش‌های از یک کتاب فرانسوی است و خود رشیدپور هم در آخر نوشته است : « در این مقدمه بیشتر مطالب ــ مخصوصاً جملاتی که داخل گیومه آمده‌اند ــ برگرفته از مقدمه‌ی آنتوان آدام بر مجموعه‌آثار کامل رمبو، انتشارات پلئیاد یا از نامه‌های او مندرج در همین کتاب است.»

ایرادی که می‌توان بر این توضیح گرفت این است که اولاً نه « بیشتر مطالب » بلکه تقریباً همه‌ی مطالب، از همین منبع ترجمه یا به قول مترجم « برگرفته » شده اند؛ و ثانیاً عبارت « مخصوصاً جملاتی که داخل گیومه آمده‌اند » گیج‌کننده و رد گم کننده است، زیرا بسیاری از جملاتی که داخل گیومه نیامده‌اند نیز ترجمه‌ی جملاتی از همین منبع‌اند، و گیومه‌گذاری‌ها از هیچ معیار روش‌مندی پیروی نمی‌کند.

اما موضوع مهم و اساسی به نظر من این است که رویکرد و روشی که در این ترجمه به کار رفته است، به رغم ظواهرِ امر، مبتلا به همان عارضه‌ای است که مرض‌نشانه‌اش را در مورد رؤیا منجم و ترجمه‌اش از نیچه دیده‌ایم. یعنی این‌که بدون شناخت و آگاهی و تجربه، شتاب‌زده تمرین و مشق‌های خود در زمینه‌ی ترجمه را به عنوان فرآورده‌ی قابل عرضه روانه‌ی بازار نشر کنیم.

آن‌چه برخورد با این عارضه را این‌بار پیچیده‌تر می‌کند این است که برعکسِ رؤیا منجم که صریحاً اذعان دارد که بی‌هیچ پشتوانه، پیشینه و تدارکی، بی‌هیچ آگاهی و شناختی به ترجمه‌ی آثار نیچه روی آورده است، این بار سمیرا رشیدپور نخست به خواننده اطمینان می‌دهد که از آن‌جا که تاکنون «معرفی درستی» از آثار و اشعار رمبو « در زبان فارسی صورت نگرفته است»، پس از یک تدارک مفصل و « پژوهش جدی » و « تأمل بر ترجمه‌های موجود از آثار رمبو » که « بیش از یک سال طول کشیده » و حتا با پی بردن به اشکالاتِ ترجمه‌های انگلیسی به این ترجمه پرداخته و توانسته با مراجعه به افراد با صلاحیت برای « سئوالات بی‌شمار» خود در ارتباط با « واژگان و نوآوری‌های زبانی رمبو» پاسخ بیابد.

اما متأسفانه چنین نیست و این مدعیات بیش‌تر به نوعی به رخ کشیدن می‌ماند و حاصلِ کار اصلاً با این ادعاها نمی‌خواند. من این ترجمه را یک‌بار سریع خواندم و در هر صفحه‌اش خطا و اشتباهاتی اغلب وخیم و گاه نه چندان وخیم به نظرم رسید. برای اطمینان از این برداشت اولیه‌ام، ترجمه‌ی دو نامه‌ی مهم رمبو را با متن اصلی سنجیدم و مقایسه کردم. حاصل این مقایسه را در مورد نامه اول، یعنی نامه‌ی معروفِ رمبو به استادِ سابق‌اش ایزامبار، در این‌جا به قضاوت شما می‌گذارم.

اما پیش از آن، چند نکته‌ی دیگر را هم یادآوری می‌کنم:

نخست این پرسش که چه باعث می‌شود ما با داشتنِ تجربه‌ی مترجمِ آگاهی چون بیژن الهی در زمینه‌ی ترجمه‌ی آثار رمبو به فارسی، به جای آن‌که با فراگذشتن از نارسایی‌هایش کار او را به شیوه‌ی خود اعتلا دهیم،  به آن‌همه شیفتگی و دغدغه‌ی شاعرانه وقعی نمی‌نهیم و کیفیتِ کارمان را دچار چنین سقوط و افولی می‌کنیم؟

دوم این‌که، چه ننگ و اشکالی دارد که هریک از ما بنا بر واقعیت توانایی‌هامان به کاری که براستی از ما برمی‌آید رو بیاوریم؟ چرا نمی‌توانیم بپذیریم که ترجمه هم مثل هر هنر و آفرینش دیگری، نیازمند شناخت و تجربه‌آموزی است. هیچ نوازنده‌ای نمی‌تواند بدون تمرین مداوم مدعیِ چیره‌دستی و خوش‌نوازی باشد. صدای ساز نوازندگانِ نوآموز در آغاز کارشان گوش‌خراش است و هیچ‌کس انتظار ندارد آن‌ها در چنین مرحله‌ای تمرین‌هاشان را روی نوار و صفحه ضبط کنند و به بازارِ موسیقی بفرستند. تازه چیره‌دستی، مهارت و حتا نبوغ نیز در عرصه‌ها و با سازهای معینی امکان‌پذیر است. هنرمندی فرهنگ شریف با تار و در عرصه‌ی مقام‌های موسیقی ایرانی معنا و واقعیت می‌یابد نه با مثلاً پیانو در عرصه‌ی موسیقی کلاسیک غربی.

چرا باید کسی که نیچه یا رمبو را به اندازه‌ی کافی نمی‌شناسد به ترجمه‌ی آثارشان رو آورد؟

باری، من در مقایسه ترجمه‌ی فارسی نامه‌ی رمبو با متنِ اصلی آن، فقط به چشم‌گیرترین جنبه‌های معنایی و واژگانی اشاره کرده‌ام و به درون‌کاوی در معانیِ متن ، جز به‌طور اجمالی و گذرا، نپراخته‌ام. ترجمه‌ای هم که تکه‌تکه ارائه داده‌ام، صورتی خام و اولیه و فقط برای مقایسه و نشان دادن اشتباهات و خطاهای ترجمه‌ی سمیرا رشیدپور است.

پرداختن به مسئوولیت ناشران در عرضه‌ی چنین ترجمه‌هایی مکمل همین نقد است که در فرصتی دیگر در باره‌اش خواهم نوشت.

نامه‌ی رمبو به ژرژ ایزامبار

شارل‌ویل، ۱۳ مه ۱۸۷۱

!Cher Monsieur

آقای عزیز

نامه با آقای عزیز! شروع می‌شود و این علامت تعجب را خودِ رمبو گذاشته و کلی شرح و تفسیر در باره‌ی معنایش هست، نباید حذف‌اش کنیم  اما در این ترجمه‌ی فارسی حذف شده است.

Vous revoilà professeur. On se doit à la Société, m’avez-vous dit ; vous faites partie des corps enseignants : vous roulez dans la bonne ornière. − Moi aussi, je suis le principe : je me fais cyniquement entretenir ; je déterre d’anciens imbéciles de collège : tout ce que je puis inventer de bête, de sale, de mauvais, en action et en parole, je le leur livre : on me paie en bocks et en filles.

با این گفته‌تان به من، که ما باید خودمان را وقف جامعه کنیم، باز هم استاد شدید! شما عضو جامعه‌ی مدرسین هستید! در صراط مستقیم پیش می‌روید. من هم از همین اصل پیروی می‌کنم. به وقیحانه حرف زدن عادت کرده‌ام. هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ام را از هر گوری بود کشاندمشان بیرون و هرچی که فکرش را بکنی به آنها گفتم.

خطاها: حذف و افزایش علائم سجاوندی؛ نفهمیدن معنای برخی عبارت‌ها، تغییر معنای کلمات، حذفِ یک جمله‌ی کامل. ترجمه‌ی تصحیح‌شده تقریباً باید به این صورت باشد:

باز در منصب استادی هستید . گفته بودید باید خود را وقف جامعه کرد ( باید در زیرنویس توضیح دهیم که چرا رمبو کلمه‌ی جامعه را با اول حرف بزرگ نوشته و متمایز کرده است )؛ بخشی از بدنه‌ی ( یا پیکره یا اندام، حفظ دلالتِ این کلمه در اینجا مهم است) مدرسّان شده‌اید: به راهِ راست درآمده‌اید. ( با ذکر معنای ضمنی کلمه‌ی ornière که رمبو در اشعار دیگرش هم به کار برده و شعری درست با همین عنوان دارد، یعنی « شیارها») ــ من هم همین‌طور، از این اصل پیروی می‌کنم: نگهداری از خودم ( گذران زندگیم ) را وقیحانه برعهده‌ی دیگران گذاشته‌ام؛ کودن‌های قدیمیِ مدرسه را از خاک بیرون می‌کشم: هر آن‌چه از خریت، کثافت و بدی، در کردار و در گفتار، بتوانم ابداع کنم تحویل‌شان می‌دهم: اجرت‌ام را با لیوان‌لیوان آبجو و جام‌جام شراب می‌پردازند. ــ

عجیب این‌جاست که در صفحه‌ی ۳۱ این کتاب، همین آخرین جمله‌ی این قسمت به این صورت ترجمه و ذکر شده است: « هر چه که فکرش را بکنی در باره‌ی حیوان و کثافت و شرارت ــ چه در عمل چه در حرف ــ برایشان گفتم. بابتش چند لیوان آبجو به من دادند.»

پس علتِ حذفِ این جمله در ترجمه‌ی نامه‌ی رمبو به ایزامبار، و نقل آن در جایی دیگر به صورت ناقص و غلط، سانسور نبوده است. عبارت یادشده‌ی رمبو در اصل این است:

.on me paie en bocks et en filles

Bocks، لیوان‌های بزرگ آبجو  و fille به معنی دختر است، اما در زبان آرگو و کوچه و بازار به معنی جام یا پیاله‌ای از شراب است. و این نکته‌ی پنهان و ظریف بسیاری از مفسران و مترجمان را به اشتباه انداخته است، و فکر کرده‌اند منظور رمبو آبجو و دختر! بوده است. و شاید همین دشواری باعث شده مترجم فارسی به کلی از قید ترجمه‌اش بگذرد.

. − Stat mater dolorosa, dum pendet filius. − Je me dois à la Société, c’est juste, − et j’ai raison. − Vous aussi, vous avez .raison, pour aujourd’hui

در ترجمه‌ی فارسی، اصل عبارت لاتین آورده شده اما توضیحی که در زیرنویس درباره‌اش نوشته شده ناقص و غلط است. رمبو با طعنه و اشاره به رابطه‌ی وخیمی که در آن هنگام با مادرش دارد این دعای « مادر رنج » را مضمون‌ربایی کرده و در آن دخل و تصرف می‌کند. من فعلاً از بررسیِ تحلیلیِ این عبارت لاتین در این بند صرف‌نظر می‌کنم.

ادامه‌ی ترجمه‌ی فارسی این‌گونه آمده:

باید خودم را فدای جامعه کنم. درست است ! ــ من حق دارم ــ شما هم امروز حق دارید.

اولاً معلوم نیست چرا همان فعلی که یک بار « وقف کردن » ترجمه شده، در این‌جا باید « قربانی کردن » ترجمه شود. در صورتی که منظور همچنان وقف کردن یا مدیون بودن، یا ادای تکلیف است.

دوم این که، ترجمه غلط و علامت‌گذاری‌ها خودسرانه تغییر داده شده، تصحیحِ آن به این صورت می‌تواند باشد:

ــ باید خود را وقفِ جامعه کنم، درست است، ــ و حق دارم. شما هم حق دارید، برای امروز.

این « برای امروز » یعنی فعلاً یا عجالتاً امروز حق با شماست.

Au fond, vous ne voyez en votre principe que poésie subjective : votre obstination à regagner le râtelier universitaire, − pardon! − le prouve !

در واقع اصل برای شما سرودن شعر سوبژکتیو است: دغدغه‌تان به دست‌آوردنِ آخوری دانشگاهی است. ببخشید تجربه‌اش هم می‌کنید.

خطاها: عبارت Au fond، جدا و مجزا است، به معنی، در اصل، اساساً.

Obstination به معنی اصرار، سماجت و پافشاری است و نه « دغدغه».

عبارت آخر هم غلط فهمیده و ترجمه شده است. prouver به معنی « تجربه کردن » نیست، مترجم آن را با éprouver ( آزمودن و چیزی را احساس یا تجربه کردن) اشتباه گرفته است.

پس ترجمه‌ی تصحیح‌شده تقریباً این می‌تواند باشد:

اساساً، شما چیزی جز شعرِ سوبژکتیو در اصلِ خود نمی‌بینید : اصرارِ شما در دوباره به دست آوردنِ آخورِ دانشگاهی هم ــ ببخشید! ــ گواهِ آن است.

Mais vous finirez toujours comme un satisfait qui n’a rien fait, n’ayant voulu rien faire. Sans compter que votre poésie subjective sera toujours horriblement fadasse.

اما شما همیشه مثل یک آدم راضی که هیچ کاری دلش نخواسته بکند و کاری هم نکرده، کارها را به پایان می‌رسانید بی‌آنکه پیش خودتان حساب کنید که شعر سوبژکتیوتان به طرز هولناکی بی‌مزه است.

« کارها را به پایان می‌رسانید » یک افزوده‌ی غلط به ترجمه است. کلمه‌ی fadasse  معنایی بیش‌تر و شدیدتر از « بی‌مزه» دارد.

تصحیح ترجمه‌ی این عبارات:

اما شما همیشه آخر سر مثل آدمِ راضی‌یی هستید که هیچ کاری نکرده چون نخواسته هیچ کاری بکند. بگذریم از این‌که شعرِ سوبژکتیوتان هم همیشه آب‌زیپوی وحشتناکی خواهد بود.

Un jour, j’espère, − bien d’autres espèrent la même chose, − je verrai dans votre principe la poésie objective, je la verrai plus sincèrement que vous ne le feriez ! −

امیدوارم ــ همان‌طور که بقیه هم مثل من امیدوارند ــ یک روز در اصول‌تان شعر اُبژکنیو ببینم. من خیلی صادقانه‌تر از شمایی که روی آن کار می‌کنید این را می‌بینم!

تصحیح:

امیدوارم ــ و بسیاری از دیگران هم همین امید را دارند ــ که روزی در اصل‌تان شعرِ اُبژکیتو را ببینم، و این را من صادقانه‌تر از آن‌چه شما می‌بینید خواهم دید !

پرداختن به اصلِ « سوبژکتیو » و « اُبژکتیو » بودنِ شعر از دیدِ رمبو، در این جا یک ضرورت تام است. اما در ترجمه‌ی فارسی هیچ اشاره و توضیحی در این باره نیامده است. و نیز این‌که منظور رمبو از این که او صادقانه‌تر از استادِ خود این را خواهد دید، به چه معناست.

Je serai un travailleur : c’est l’idée qui me retient, quand les colères folles me poussent vers la bataille de Paris − où tant de travailleurs meurent pourtant encore tandis que je vous écris ! Travailler maintenant, jamais, jamais ; je suis en grève.

من یک کارگر می‌شوم. این ایده خیلی روی من تأثیر گذاشته، وقتی خشمی احمقانه مرا به سوی نبردهای پاریس کشاند؛ جایی که بسیاری از کارگران می‌میرند، حتا همین حالا هم که دارم این نامه را می‌نویسم آن‌ها دارند می‌میرند… الان کار کنم … اصلاً و ابدا، الان در اعتصاب هستم.

خطاهای ترجمه:

در متن فعل « شدن » به کار نرفته است، بلکه صیغه‌ی آینده‌ی فعل « بودن » در میان است.

Retenir به معنی « تأثیر گذاشتن » نیست، به معنی بازداشتن یا نگه‌داشتن، یا به سوی خود کشیدن است.

Folle به معنی « احمقانه » نیست، به معنی « دیوانه‌وار » و « جنون‌آمیز» است.

«نبرد» مفرد است نه جمع.

زمان افعال به هم ریخته است و  مهم‌ترین نقص این ترجمه ناآگاهی مترجم از رویکردِ شاعر به موضوع تفاوت میان « کارِ شاعرانه » و « کار کردن»  به معنای سیاسی ـ اقتصادی و نیز به معنای موردِ نظر مادرِ رمبو و استاد سابق‌اش ایزامبار است. معنیِ « اعتصاب » در این عبارت بسیار بامعناست. تشریح این جمله‌ها و این که چرا رمبو در شهر خودش می‌ماند را هم به فرصتی دیگر وامی‌گذارم.

تصحیح ترجمه:

کارگری خواهم بود: این است ایده‌ای که بازم می‌دارد، وقتی خشم‌هایی دیوانه‌وار مرا به سوی نبردِ پاریس سوق می‌دهند ــ جایی که در همین اثنا هم که دارم برایتان می‌نویسم آن‌همه کارگر می‌میرند! حالا بروم کار کنم، هرگز، هرگز، هرگز؛ من در اعتصاب‌ام.

Maintenant, je m’encrapule le plus possible. Pourquoi ? Je veux être poète, et je travaille à me rendre voyant : vous ne comprendrez pas du tout, et je ne saurais presque vous expliquer. Il s’agit d’arriver à l’inconnu par le dérèglement de tous les sens.

اکنون می‌خواهم هرزه شوم. چرا؟ چون می‌خواهم شاعر شوم و آن قدر کار می‌کنم تا خودم را غیب‌بین کنم: شما اصلاً چیزی از حرف‌هایم نمی‌فهمید و من هم تقریباً نمی‌توانم برایتان توضیح دهم؛ یعنی با نا‌به‌سامانی در همه‌ی حواس به امر ناشناخته برسی.

اولاً این‌که این عبارات دو مفهوم از معروف‌ترین مفاهیم رمبویی را دربردارد. یعنی بی‌قاعده ساختن و برهم زدنِ نظمِ حس‌ها (و معنی‌ها) و غیب‌بین شدن شاعر. کلمه‌ی sens در فرانسوی چند معنا دارد: حس، شّم، معنی، جهت، با توجه به پیشینه‌ی این رویکرد در شعر رمانتیسم و به‌خصوص درون‌مایه‌ی correspondance ، همخوانی یا هم‌ارتباطی، در اندیشه‌ی شعریِ بودلر، کلمه‌ی sens در عبارتِ معروف رمبو اساساً در معنای حس فهمیده و پذیرفته شده و به کار می‌رود. جانِ کلام درهمامیزی حس‌ها synesthésie و حس‌کرد‌ها sensations است. و حسکرد همان احساس نیست، بنابراین ترجمه‌ی فارسی عنوان یکی از شعرهای رمبو در کتاب هم ( « احساس ») غلط است. به هرحال باید معنا و ظرافتِ  این عبارت را در ترجمه‌ی فارسی مفصلاً توضیح داد. اما در این ترجمه بی هیچ توضیح و دلیلی این عبارت یک بار در نقل‌قولی در مقدمه  « بی‌نظمی به تمام‌معنا » ، بار دیگر همان عبارت ( در نامه‌ی رمبو به دومنی) « نابه‌سامانیِ همه‌ی حواس » و این بار در این‌جا « نابه‌سامانی در همه‌ی حواس» برگردانده شده است.

نکته‌ی دیگر این که باز هم فعلِ être ، بودن ، به غلط « شدن » ترجمه شده است. فعلِ travailler à اصلاً به معنی « آن قدر کار می‌کنم که » نیست. معنی‌اش در تلاش بودن،  مشغول و در کارِ چیزی بودن است.

فعلِ encrapuler در لغت‌نامه‌ها نیست و از ابداع‌های خود رمبو است که از روی کلمه‌ی crapule ساخته شده و این کلمه در اصل در توصیف آدمِ عرق‌خوری که سیاه‌مستی یا بدمستی در می‌آورد و اهل اوباشی کردن و عیاشی و فسق و فجور است به کار رفته و سپس به معنی آدم رذل، پست‌فطرت و خبیث هم یافته است. و به‌خصوص از سوی طبقات فرادست همچون تحقیر و دشنام در برخورد با مردم به کار می‌رود: یعنی خس و خاشاک، فرومایه. البته می‌توان با استفاده از کلمه‌ی « هرزه » برای این فعلِ من‌درآوردیِ رمبو معادلی در فارسی ساخت. اما باید نکته را توضیح داد

دیگر این‌که در ترجمه کلماتی بی‌دلیل به متن اضافه شده است.

شکلِ تصحیح‌شده‌ی این عبارات می‌تواند تقریباً چنین باشد:

حالا، من تا بیشترین حد ممکن نااهل و فرومایه می‌شوم. چرا؟ می‌خواهم شاعر باشم، و در کارِ آن ام تا از خودم غیب‌بین بسازم: شما اصلاً سر در نخواهید آورد، و من هم تقریباً نخواهم توانست به شما توضیح‌اش دهم. موضوع بر سر رسیدن به ناشناخته از راهِ برهم زدنِ میزان و قاعده‌ی همه‌ی حس‌هاست.

Les souffrances sont énormes, mais il faut être fort, être né poète, et je me suis reconnu poète. Ce n’est pas du tout ma faute. C’est faux de dire : Je pense : on devrait dire : On me pense. − Pardon du jeu de mots. −

رنج‌ها بسیارند ولی باید قوی باشی و به صورت یک شاعر متولد بشوی و من خودم را شاعر می‌کنم. اصلاً تقصیر من نیست. اشتباه است بگوییم: من فکر می‌کنم. باید بگوییم: به فکرم می‌رسد. ( به خاطر بازی با کلمات عذر می‌خواهم.)

این‌جا خطای اصلی در ترجمه‌ی on me pense صورت گرفته است. گرچه این عبارت الگویی برای بسیاری از جمله‌های مشابه در ادبیات مدرن شده است. مثلاً گفته می‌شود « من نمی‌نویسم، نوشته می‌شوم» یا « من شعر نمی‌گویم، شعر مرا می‌گوید». جمله‌ی رمبو این است : « من نمی‌اندیشم: اندیشیده می‌شوم ( یا مرا می‌اندیشند، یا می‌اندیشندم)»، به هرحال هر شکلی دیگری هم که برای ترجمه‌ی این عبارت به فارسی پیدا کنیم، عبارت « به فکرم می‌رسد » در این‌جا به‌کلی غلط و از منظور و معنای رمبویی پرت افتاده است.

خطای دیگر در این‌جا: فعلِ se reconnaître به معنی « خود را بازشناختن » غلط ترجمه شده و زمان صرف افعال نیز در ترجمه اشتباه است.

ترجمه‌ی جمله‌ها با کمی تصحیح:

رنج‌ها عظیم اند، اما باید قوی بود، باید مادرزاد شاعر بود، و من خود را شاعر بازشناختم. به هیچ‌رو تقصیر از من نیست. غلط است گفته شود : من می‌اندیشم: باید گفت : مرا می‌اندیشند. ــ این بازی با کلمات را بر من ببخشید. ــ

Je est un autre. Tant pis pour le bois qui se trouve violon, et nargue aux inconscients, qui ergotent sur ce qu’ils ignorent tout à fait !

من دیگری است. بیچاره چوبی که ویولن می‌شود و این ویولن، دهن کجی می‌کند به نادانان؛ نادانانی که درباره چیزهایی جروبحث می‌کنند که خودشان هم هیچ از آن‌ها سر درنمی‌آورند.

معنی کلمه‌ی inconscients نه « نادانان» بلکه بیشتر « ناآگاهان » یا « بی‌خبران»  است. tant pis هم نه « بیچاره » بلکه در اصل به معنی « چه بد » و در معنایی خودمانی‌تر «، مهم نیست، به درک یا به جهنم، یا به من‌چه » معنی می‌دهد. مترجم معنای nargue à را نفهمیده و همین باعث شده که جمله‌ی عجیبِ « ویولن، دهن‌کجی می‌کند » را به عنوان معادلِ آن به کار ببرد. حال آن‌که این اصطلاح قالبی و بدون فاعلِ مشخص برای بیانِ بی‌اعتنایی، تحقیر و محل نگذاشتن به کسی یا چیزی به کار می‌رود. طعنه و زخم زبانِ رمبو اینجا بیشتر متوجه همان استاد سابق است، گرچه مثل باقی موردها معنایی عام و گسترده هم می‌یابد.

من کسِ دیگری است. به من چه که چوب می‌بیند که ویولن شده است، و خاک بر سرِ ناآگاهان، که مدام بر سر چیزی که هیچ از آن نمی‌دانند جروبحث می‌کنند.

Vous n’êtes pas Enseignant pour moi. Je vous donne ceci : est-ce de la satire, comme vous diriez ? Est-ce de la poésie ? C’est de la fantaisie, toujours. − Mais, je vous en supplie, ne soulignez ni du crayon, ni − trop − de la pensée :

شما مرشد من نیستید. من این شعر را به شما می‌دهم؛ حتماً خواهید گفت « هجونامه است؟ شعر است ؟» اما چیزی که همیشه من به شما می‌دهم فانتزی است. ولی التماستان می‌کنم نه با مداد زیرش خط بکشید نه با فکرتان!

خطاها و بدفهمی‌ها در ترجمه‌ی این قسمت کم نیست:  انتخاب کلمه‌ی « مرشد » در برابر « Enseignant »، به نظر من نا‌به‌جاست. کلمه‌ی « شعر » در جمله‌ی « این شعر را به شما می‌دهم »، و نیز چندین گیومه و حتا یک جمله از سوی مترجم بی‌جهت به متن افزوده شده است.

تصحیح:

شما برای من آموزگار نیستید. این را به شما می‌دهم : آیا، چنان که خواهید گفت، هجو است؟  شعر است؟ از نوع فانتزی است، همیشه. ــ اما، از شما استدعا می‌کنم، زیرش خط نکشید نه با مداد، و نه ــ زیادی ــ با فکر.

بررسی این جمله‌ها و به‌ویژه کاربرد و معنای کلمه‌ی « فانتزی » در اندیشه و اشعار رمبو، فرصتی دیگر می‌طلبد. اما مترجم باید در کتاب به این نکته‌ها می‌پرداخت.

در این جای  نامه رمبو یکی از شعرهایش با عنوان LE CŒUR SUPPLICIÉ  را نوشته و سپس با یک جمله نامه را به پایان رسانده است.

در ترجمه‌ی فارسی، در این باره توضیحی در پانویس آمده است:

رمبو در این قسمت شعر « قلبِ فریادرس » le cœur supplié آورده که بعدها با عنوان « دل ربوده » یا « قلبِ ربوده » به چاپ می‌رسد.

در این توضیح چندین اشتباه و کمبود هست: نه املای فرانسوی عبارت درست است؛ و نه معلوم است « فریادرس » معادل و ترجمه‌ی چه کلمه‌ی فرانسوی است. شعر رمبو « دلِ زجرکشیده » نام دارد. در باره‌ی کاربرد کلمه‌ی چند معنای « دل » در اشعار رمبو ( به‌ویژه به معنی قضیب) و اشاره به صحنه‌ی تجاوز و کاربردِ آن به صورت تمثیل در مورد سرکوبِ خونینِ کمون پاریس، بسیاری نکته‌های گفتنی هست که به فهم این نامه و شعر رمبو کمک می‌کند، اما مترجم از آن‌ها بی‌خبر بوده است.

Ça ne veut pas rien dire. − RÉPONDEZ-MOI : chez M. Deverrière, pour A. R.

Bonjour de cœur,

Art. Rimbaud.

این سطرهای آخر نیز چنین ترجمه شده:

بی معنی است… جوابم را بدهید: منزل آقای دو وریه ر. برای آ. رمبو.

از ته دل برایتان درود می‌فرستم.

ارت. رمبو

خطاهای ترجمه: باور کردنی نیست اما مترجم معنای جمله‌ی اول را به کلی واژگون و معکوس فهمیده و ترجمه کرده است: رمبو نوشته است « بی معنی نیست » و در فارسی شده است « بی معنی است ».

عبارت آخر هم، نه در زبان فارسی چندان آشناست و نه با حال و هوای این نامه همخوانی دارد، پس جمله را می‌توان این‌گونه تصحیح کرد:

این حرف بی‌معنا نیست. ــ به نامه‌ام  پاسخ‌ دهید: به نشانیِ : منزل آقای دُوریه‌ر، برای آ.ر.

با سلامِ قلبی،

آرت. رمبو.

یک دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • این دقت و زیبایی ترجمه شما حال و هوای شعر رمبو را حتی در این نقد ترجمه هم به من منتقل کرد.
    واقعا در این روز ها به چنین نقد هایی برای پالودن فضای ترجمه و دستکاری جایگاه های نه چندان درستِ نامترجمین نیازمندیم.

    با سپاس و درود فراوان

بایگانی

برچسب‌ها