در شناختِ رادیکالیته؛ دنباله و افزوده‌ای بر نقد فرنچ‌تئوری

Collectif-Radicalité

چندی پیش دوستم پاتریک مارکولینی چند جلد از کتاب‌های انتشاراتِ L’échappée را که  مسؤولیت مجموعه‌هایی در آن‌جا‌ برعهده‌ی اوست ، برایم فرستاد. عنوانِ یکی از این کتاب‌ها « رادیکالیته؛ ۲۰ اندیشمندِ به‌راستی منتقد » است. با خواندن مقدمه‌ی کتاب و همسویی و اشتراک چشم‌اندازی که میان آن و کتابِ به‌تازگی منتشرشده‌ در بابِ نقد فرنچ تئوری دیدم، دریغم آمد که دست‌کم و فعلاً ترجمه‌ی همین مقدمه را همچون افزوده‌ی طبیعی و متجانس با آن نقد به خوانندگان علاقمند اهدا نکنم.

پیش‌تر در همین وب‌سایت در معرفی پاتریک مارکولینی گفته بودم که او نویسنده‌ی یکی از بهترین پژوهش‌های نقادانه درباره‌ی جنبش سیتواسیونیستی است و بخش‌هایی از کتاب او را در مقاله‌ی یله‌گردی و روان‌جغرافیا ترجمه و منتشر کرده بودم.

در این‌جا ترجمه‌ی مقدمه‌ی کتاب رادیکالیته را به‌تدریج در چند بخش منتشر می‌کنم

رادیکالیته

۲۰ اندیشمندِ به‌راستی منتقد

بخش یکم

این کتابْ زاده‌ی یک شگفتی است. شگفتی از این‌که در میانِ اندیشه‌ورزانی [ انتلکتوئل‌ها، روشنفکرانی]  که به رسانه‌ها دعوت، در دانشگاه‌ها تکریم و در عرصه‌ی فعالیتِ مبارزاتی همچون چهره‌های برجسته‌ی بینان‌برانداز تلقی می‌شوند، هیچ‌یک از کسانی که به زعم ما به‌راستی بنیان‌برانداز اند دیده نمی‌شود. در بهترین حالت، در میانِ این ستارگانِ اعتراضْ کسانی هستند که تحلیل‌هاشان ، به دلیل ناتوانی از درکِ ویژ‌گی‌های فازِ کنونیِ سرمایه‌داری، بی‌اثر است؛ اما این اندیشه‌ورزان به هرحال به اشکالی از زندگانی در گسست از الگوهای غالبِ امروزی پای‌بند اند. در بدترین حالت، و این در مورد اکثرِ آن‌ها صدق می‌کند، تئوری‌هاشان با فراهم‌سازیِ دگردیسی‌های اجتماعی و فرهنگیِ موردِ نیازِ بازار در هم‌سرشتیِ کامل با گسترش‌یابیِ سرمایه‌داری است. به این موضوع بازخواهیم گشت.

فرنچ‌تئوری، بنا به نامی که دانشگاهیانِ آمریکایی به این پدیده داده‌اند، شاملِ بسیاری از این اندیشه‌ورزان است که همچنان به‌عنوان قلبِ اندیشه‌ی شورش‌گرانه تلقی می‌شوند: میشل فوکو، ژاک دریدا، ژیل دولوز، فلیکس گواتاری، ژان‌فرانسوا لیوتار …[1] . وارثانِ کنونیِ آن‌ها، که در حوزه‌های فلسفه، علوم اجتماعی و نظریه‌ی ادبی حضورِ گسترده دارند ، اکثر اوقات با واژه‌ی پسا post ، که از سال‌های ۱۹۸۰ رو به تکثیر گذاشت، نام‌گذاری می‌شوند: پسامدرن، پساساختارگرایی، پسامارکسیستی، پسافمینیستی، و غیره. گاهی نیز به مطالعاتِ فرهنگی  cultural studies تعلق دارند، یعنی همان « ضدِ رشته‌‌ » هایی، که پس از برانگیختنِ بدگمانی‌‌های اولیه حالا دیگر در دانشگاه‌های فرانسوی خیلی مُد شده اند و به‌صورت انواع «مطالعات» دیگر تکثیر یافته‌اند : gender studies مطالعات مربوط به ژانر یا نوع جنسیت، subaltern studies مطالعات مربوط به فرودستان، disability studies مطالعات مربوط به عاجزان، و غیره[2]. از نظرِ شماری از مفسران، و نیز از نگاهِ کسانی که از دنیایی که احاطه‌مان کرده صادقانه عاصی شده‌اند، همه‌ی این جریان‌ها کالبدِ اندیشه‌های انتقادیِ جدیدی را می‌سازند که قابلیتِ آن را دارند که برای نبردهای اجتماعی سلاح‌هایی در اختیارمان بگذارند. کتابِ نیمکره‌ی چپِ، که در ۲۰۱۰ سروصدایی به راه انداخت، این جریانِ فکری را نقشه‌نگاری و حدود و ثغورِ آن را چنین تعریف و تعیین کرده است: « نزاعِ عقاید بیداد می‌کند[…] با آرای  نویسندگانی چون تونی نگری، اسلوُی ژیژک، آلن بدیو، جودیت باتلر، جورجیو آگامبن، فردریک جمسون، گایاتری اسپیواک و آکسل هونِت، اندیشه‌ی رادیکال بازگشته است.[3]» مسأله این است که این اندیشه‌های جدید، هر اسمی هم که روی آن‌ها گذاشته شود ــ « تئوریِ “کوییر”، مارکسیسم و پسامارکسیسم، تئوریِ پسااستعماری، تئوریِ منرلت و قدر‌شناسی، پساساختارگرایی، نوـ‌اسپینوزاگرایی، و غیره[4]» ــ به نظرِ ما به‌هیچ‌رو رادیکال نیستند، درست برخلافِ اندیشه‌های اندیشمندانی دیگر، که اکثرشان کمتر شناخته‌شده اند، گاهی فراموش‌شده اند، و به‌خصوص این‌که کمتر بابِ روز اند. ازاین‌رو، ما علاقمند شدیم که در این کتاب، به شیوه‌ای ساده و آموزشی، اندیشه‌ورزانی را معرفی کنیم که به نظرِ ما تأملات‌شان ‌ برای درکِ دورانِ ما و ساختنِ یک نقد به‌راستی رادیکال، بسی روشن‌‌کننده‌تر است.

در نظر گرفتنِ همه‌ی ابعاد

رادیکال به معنی تحت‌الفظی‌اش: یعنی کسی که خواهانِ پرداختن به ریشه‌ی امور است. به عبارتِ دقیق‌تر: یعنی کسی که منظورش اثرگذاشتن بر عللِ عمیقِ پدیده‌ها و ساختارها به قصدِ تغییردادنِ آن‌هاست. برخلاف آن‌چه بعضی‌ها مدعی‌اند، ما فکر نمی‌کنیم که فرایندهای اجتماعی توضیحیْ تک‌علتی داشته باشند، یعنی تک‌کلیدی که درکِ همه‌چیزِ این دنیا را میسر سازد، یا یگانه اندیشمندی ( برای مثال مارکس!) که دانای کل باشد و  تفسیرِ نوشته‌هایش برای فهمِ سیستمِ مسلط کفایت کند. بنابراین لازم است به آثارِ اندیشمندانِ متعدد، که ما در این جا از میان‌شان بیست تا را انتخاب کرده‌ایم، رجوع کنیم. در این سیستمِ مسلط، علت‌هایی از سرشت متفاوت جایگزین یکدیگر می‌شوند، در یکدیگر می‌تنند،  یکدیگر را تغدیه و تحکیم می‌کنند و گاه با هم تصادم می‌کنند یا بر هم سوار می‌شوند. برای تسهیلِ تحلیل‌شان می‌توان این علل را در چهار بُعد طبقه‌بندی کرد: اقتصادی، تکنولوژیک، فرهنگی و سیاسی.

از لحاظِ اقتصادی، سیستمِ اجتماعیِ کنونی ازبیخ‌وبُن کاپیتالستی است. کارِ این نظامْ ترجمه‌ی تام‌وتمامِ واقعیت ــ انسان، جان‌داران و اشیاء بی‌جان ــ به زبانِ ارزش و پول است. نگرش او مبتنی‌بر  انباشت و بازتولیدِ بسط‌یافته‌ی سرمایه از طریقِ پویاییِ توسعه‌جویانه‌ای است که در همه‌جا ، از عرفانِ رشدِ اقتصادی گرفته تا رخنه‌ی اصولِ بازار در همه‌ی فعالیت‌های ریز و درشت، مشاهده می‌شود. اگر سپهرِ تولید را در نظر بگیریم می‌بینیم که سیادتِ سرمایه‌داری متردافِ استثمارِ رشدیافته‌ برای مجموعه‌ی زحمت‌کشان است: کسانی که پدیده‌ی معروف « استخراجِ ارزش‌افزوده » را متحمل می‌شوند، امری که باعث می‌شود افراد نتوانندِ هم‌ارزِ ثروتیِ را که در تولیدِ دسته‌جمعی‌اش سهم داشته‌اند دریافت کنند. اما سرمایه‌داری از لحاظِ تاریخی همچنین به معنای جدایی میان تولیدکننده و وسایلِ تولیدی، و نیز جایگزینیِ خودمختاریِ انضمامیِ او با تبعیت از کارفرمایی است که به او دستمزد می‌پردازد. چه در موردِ زمین و بذر برای دهقان ، و چه در موردِ ابزار برای صنعت‌گر و کارگر، سرمایه‌داری هربار از زحمت‌کشان امکانات و وسایل مستقلْ زیستن‌شان را از آن‌ها سلب می‌کند و آن‌ها را وابسته‌ی دم‌ودستگاهِ اقتصادیِ خودش می‌سازد و مجبورشان می‌کند نیروی کارشان را در بازار بفروشند. تایلوریسم، فوردیسم و مدیریت همین فرایندِ سلب‌تصاحب را تلطیف و تسریع می‌کنند: اشخاصی بیرونی در مقام کارشناس و مهندسْ حرکات و بازکنش‌های کارگران و کارکنان را مدام ازنو باهم‌ترکیب و تنظیم می‌کنند. همه‌ی عملیات به‌طور علمی اندازه‌گیری، زمان‌سنجی و سازمان‌دهی می‌شود و به‌قصد کارایی و بازدهیِ بیشینه تحت مراقبت قرار می‌گیرد.

بر همین روال، شغل جای حرفه و پیشه را می‌گیرد. کاردانی‌ها و شناخت‌هایی که طی قرن‌ها در بطنِ فرهنگ‌های حرفه‌ای جمع شده بود اکنون ازهم‌پاشیده می‌شود، یا گاهی جذبِ دستگاهِ صنعتی می‌شود و به‌هرحال جایش را به تخصص‌دیدگیِ انتزاعیِ نیروی کاری می‌دهد که صرفاً محصولِ دوره‌های کارآموزی است و برحسب افت‌وخیزهای بازار یا درجه‌ی تحولِ فنیِ زیرساخت‌ها شکل می‌گیرد. در جهانی که فعالیتِ تولیدی دیگر فاقدِ معنا است، کار کردن به‌خاطرِ فیش حقوق است و نه برای احساسِ تحقق‌یافتنی که حاصلِ یک کارِ فرجام‌یافته است. جهانی‌شدن و لیبرالی‌شدن مبادلاتْ این پویش‌ها را، که در آغازِ سرمایه‌داری صنعتی وجود داشت، تسریع و تشدید کرده است.

افزون‌براین، تلواسه‌ی بازدهیِ بلافاصلهْ امروزه مستلزم یک مدیریتِ سیالِ نیروی کار است به‌گونه‌ای که استخدام یا اخراجِ دلبخواهی مزدبگیران میسر شود و اینان از طریق فردی‌سازی دستمزدها و مشاغل، به عبارت دیگر از طریق برقراری رقابتِ عمومی، مجبور شوند کارِ تولیدی بیشتر انجام دهند. در چنین بافتاری، هرگونه سازمان‌یابیِ جمعیِ قادر به مقاومت باید ریشه‌کن شود یا همچون ابزاری در خدمتِ این پویش قرار گیرد. به این ترتیب، احساسِ زندگانیِ ناامن و بی‌ثباتیِ مطلق در عینِ انزوا، به شرایطِ زندگیِ کارگران و کارکنان مدرن تبدیل شده است، و تازه این‌ها مجبور اند همه‌ی توش و توانِ خود را وقفِ فعالیتِ کاری‌شان کنند، یعنی از لحاظِ عاطفی نیز از خود مایه بگذارند تا جایی که این مایه‌گذاری‌های بی‌اختیار به زندگیِ خصوصی‌شان نیز سرریز کند ــ و تکنولوژی‌های جدید نیز عملاً با حذفِ تمایز میان زندگی خصوصی/ عمومی چنین روندی را دامن زده‌اند.

سیستمِ اجتماعی‌ای که ما در آن محبوس ایم باید همچنین از لحاظ تکنولوژیک یک جامعه‌ی صنعتی محسوب شود. در سال‌های ۱۹۷۰ شماری از اقتصاددانان و جامعه‌شناسان با احتجاج به رشدِ سریعِ اشتغال در بخشِ خدماتی، به این فکر افتادند که می‌توانند جامعه‌ی ما را « پساصنعتی» توصیف کنند ـــ حال آن‌که موضوع صرفاً انتقالِ سنگین‌ترین کارهای تولیدی به بیرون از کشورهای غربی بود. چنین به نظر می‌رسید که پیدایشِ « اقتصادِ غیرمادی » در سال‌های دگرگون‌کننده‌ی ۱۹۹۰، همراه با توسعه‌ی اینترنت و تکنولوژی‌های جدیدِ اطلاعات و ارتباطات، تأیید‌کننده‌ی آن تحلیل‌ها است: دانایی‌های گوناگون به اندازه‌ی ( و شاید بیشتر از) کارِ جسمانی به یک نیروی تولیدیِ مستقیم در سرمایه‌داری معاصر تبدیل شده بود و ناگهان سرآمدان جامعه را به خیال‌بافی در بابِ « جامعه‌ی شناخت » واداشته بود. آن‌چه در این میان فراموش شد این بود که همین تکنولوژی‌های جدید، که عوارض‌شان ازقضا خیلی هم مادی است[5] (کافی است آلودگی‌های ناشی‌از زباله‌ها و تفاله‌های الکترونیک یا مصرفِ الکتریکیِ data centers مراکز ِ داده را به یاد داشته باشیم) فقط بر مبنای یک بنیانِ صنعتیِ مستحکم و در گسترشِ دائمْ می‌توانند وجود داشته باشند و توسعه‌یابند ــ گواهِ این امر: کشورهای موسوم به نوظهور، کارکنانِ بسته‌بندی و جابه‌جاکنندگی در انبارهای شرکتِ آمازون، کارگرانِ موقت در نیروگاه‌های هسته‌ای. این‌که تکنیک‌های انتزاعی ــ تکنیک‌های مدیریت و سازمان‌دهی ــ نیز به اندازه‌ی تکنیک‌های انضمامیِ تولید به پدیده‌ی بسیار پیچیده‌ای تبدیل شده باشند به معنیِ افولِ صنعت نیست. برعکس، ازاین‌پس می‌توان صنعت را در مقیاسِ فراگیر و جهانی‌شده دیگر نه همچون مجموعِ ابزارها بلکه کلان‌سیستمی دانست که همه‌ی ما در بطنِ آن گنجانده شده‌ایم: یک جهانِ سرتاسریِ کامل، که هرکسی که خواهان یافتنِ شغل و جایی در میان معاصرانش باشد مجبور است خود را با آن انطباق دهد.

وانگهی، بر اثرِ تولیدگرایی و مصرف‌گرایی‌ای که در سرشتِ سرمایه‌داریِ بساصنعتی hyperindustriel است، اشیاء و ابزارهایی که ما می‌توانیم در اختیار داشته باشیم، در ساختار، کاربرد و معنای اجتماعی‌شان، بسیار تغییر کرده‌اند. همان‌طور که گی دوبور نشان داده است، جعلی و تقلبی‌شدنِ محصولات ( به‌ویژه محصولاتِ غذایی) بر اثر سودجوییِ مداوم به ابعادی بی‌سابقه در تاریخ بشریت رسیده است. از منظری کلی‌تر و عام‌تر، اولویت بخشیدن به کمیت نسبت به کیفیت در عرصه‌ی تولید به فقیرشدنِ عمومیِ اشیاء عادی انجامیده است. از دیدگاهِ کاربردِ واقعی، استحکام و زیبایی‌شان، حداقل چیزی که می‌توان درباره‌ی این اشیاء گفت این است که مقایسه با محصولاتِ ساخته‌شده در تمدن‌های گذشته را تاب نمی‌آورند. اما این برای سرمایه‌داری اهمیتی ندارد: آن‌چه مهم است ابداع و نوآوری است، همه‌ی حکومت‌ها از چپ و راست، همه‌ی نخبگانِ اقتصادی، تصمیم‌گیرانِ سیاسی و دانشمندانِ پُرآوازه بر سرِ این موضوع با هم توافق دارند.

در این مسابقه‌ی نوآوری، علم‌ودانش از جایگاهی محوری برخوردار است. علم، که در سحرگاهِ عصرِ مدرن همچون شاخه‌ای از فلسفه‌ی عملی نگریسته می‌شد، به‌سرعت خود را در تکنولوژی‌یی حل کرد که نیرومندترین ابزارهای پژوهش را در اختیارش می‌گذاشت. با این کار، علمْ ژرف‌اندیشی را با شمارش‌گری تاخت زد، یعنی با روشی که کیفیت‌های حسی را از پدیده‌های مطالعه‌شده منتزع می‌سازد و تنها خواصِ هندسی ـ ریاضی‌شان را درخورِ توجه می‌داند. دانشِ فنی یا علمِ تکنیک‌محور شکلِ ویژه‌ای از عقلانیتِ عینیت‌دهنده ( و حتا شیء‌ساز ) است که همه‌ی عقلانیت نیست و به میزانی که سرمایه‌داری کلِ عالم را تحتِ مصادره  ‌و توقیفِ بی‌انتها درآورده است، این شکل از علم نیز سراسرِ جهان را تحتِ یک بازرسی و تفتیشِ سیستماتیک قرار داده است. علم تکنیک‌محور الگوی تفسیریِ مکانیستی را، که زاده‌ی تخیلاتِ برآمده از ابزارهاست، بر عالم حیات نیز قالب کرده  و ازهمین‌رو تصنعی‌سازی کاملِ طبیعت در خدمتِ اقتصاد را پیشاپیش توجیه کرده است.

بنابراین، اقتصاد، دانش و تکنیک باهم آن‌چیزی را می‌سازند که فیلسوفْ کارل کوسیک آن را یک « بلوک » می‌نامید، تکه‌ای از قطعات برهم‌سوارشده و درهم‌تنیده که همه‌ی اجزایش به یکدیگر وابسته‌اند، و درعین‌حال مانعی است سخت و محکم در برابرِ خواست‌ها و آرزوهای انسانی برای دست‌یابی به آزادی و برابری[6].  شیوه‌ی تولید و مصرفِ صنعتی، با اشکالِ آگاهی و سازوبرگ‌اش، با سرمایه‌داری همذات است: با سرمایه‌داری پیدایش یافته و  برون‌رفت از سرمایه‌داری بدون فروافکندنِ جامعه‌ی صنعتی میسر نیست.

[1] – Cf. François Cusset, French Theory, Foucault, Derrida, Deleuze & Cie et les mutations de la vie intellectuelle aux Etats-Unis, La Découverte, 2005.

[2]  – یعنی « مطالعات» ِ اختصاص‌یافته به فرهنگ‌های ویژه‌ای که قرار است به فرهنگِ حاکم معترض باشند، نظیر مطالعاتی که به ترتیب در این زمینه‌ها توسعه یافته است: در چارچوب هویت‌های جنسیتی (ژانر)، در میان گروه‌های اجتماعیِ فرودست، یا اشخاص از کارافتاده و علیل. این‌ها فقط چند نمونه است. برای خواندنِ یک معرفیِ بی‌تعارف از این جریانِ روشنفکری، رک. به:

Armand Mattelart et Érik Neveu, Introduction aux cultural studies, La Découverte, 2008.

[3] – Razmig Keucheyan, Hémisphère gauche, cartographie des nouvelles pensées critiques, Zones, 2010.

[4] – همانجا.

[5] – Michelle Dobré et autres, La Face cachée du numérique. L’impact environnemental des nouvelles technologies. L’échappée, 2013

[6] – Karel Korsík, La crise des temps modernes. Dialectique de la morale. La Passion, 2003.

دریــافت فایـــل پی‌دی‌اف

2 دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • بساصنعتی خیلی انتخاب به‌جایی بود. اشاره‌ای کنایی به پساصنعتی هم داره. منتظر قسمتهای بعدش میمونم.

  • ممنون…
    عالی بود و آموزنده.
    امیدوارم روزی کتاب را هم با چنین برگردان فارسی سلیس و خواندنی، بخوانم

بایگانی

برچسب‌ها