banalité ed Ludd_

۱۵

میدانِ نبرد شناخته‌شده است. و آن تدارک دیدنِ پیکار است پیش از آن‌که  جماعِ سیاسیِ پاتافیزیسینِ[۱] برخوردار از تمامیتِ بدون تکنیک‌اش و سیبرنتیسینِ[۲] مجهز به تکنیکِ فاقدِ تمامیت‌اش با خطبه‌ی شرعی به عقدِ قانونی‌شان تبدیل شود.

از نقطه‌نظر قدرتِ سلسله‌مراتبی، قداست‌زدایی از اسطوره فقط در صورتی پذیرفتنی بود که با تجدیدِ قداستِ لوگوس، یا دست‌کم عناصرِ قداست‌زدایِ آن، همراه باشد. حمله کردن به آیینِ تقدس ــ و این موضوع برای همه آشناست ــ معادلِ آزاد کردنِ تمامیت و بنابراین ویران کردنِ قدرت است. لیکن، قدرتِ بورژوازی، که قدرتی پاره‌پاره، فقیر و پیوسته مورد اعتراض است، تعادلِ نسبی‌اش را با اتکا براین ابهام حفظ می‌کند که: تکنیک، این قداست‌زداییِ عینی، از لحاظِ ذهنی همچون ابزاری برای آزادسازی ظاهر می‌شود. نه یک آزادسازیِ واقعی، آن‌چنان که فقط با قداست‌زدایی ، یعنی با پایانِ نمایش، میسر خواهد شد، بلکه یک آزادسازیِ کاریکاتورگونه، یک ارزاتز [جایگزین و بَدَل]، یک عالم هپروتِ برانگیخته‌شده. آن‌چه را جهان‌بینیِ وحدت‌مند و یکپارچه به عالمِ برین و آخرت فرامی‌افکنْد ( تصویرِ معراج )، قدرتِ تجزی‌محور و نایکپارچه در رفاه و بهباشیِ آینده ( تصویرِ پروژه [طرح‌افکنی در آینده]) قرار می‌دهد، در فرداهای موعودی که بر منجلابِ امروز شناور اند و چیزی نیستند جز حاصل‌ضربِ اکنون در تعداد گاجت‌هایی که قرار است تولید شود. شعارِ « زندگانی با خدا [در خدا زندگی کنید]» به شعارِ اومانیستیِ « زنده‌مانیِ سالخورده [ پیرْ زنده بمانید]» تبدیل شده که به صورتِ « با عمری طولانی جوان زندگی کنید » بیان می‌شود.
اسطوره‌ی نامقدس‌شده و تجزی‌یافته اَُبهت و معنویت‌اش را از دست می‌دهد. چنین اسطوره‌ای به یک شکلِ فقیر تبدیل می‌شود که خصائلِ قدیم‌اش را نگاه داشته اما آن‌ها را به‌گونه‌ای انضمامی، زمخت و ملموس عیان می‌سازد. خدا دیگر کارگردانِ صحنه نیست و، تا فرارسیدن زمانی که لوگوس با سلاح‌های فن و دانش جانشینِ او شود، اشباحِ ازخودبیگانگی درهمه‌جا مادیت می‌یابند و بذرِ بی‌نطمی می‌کارند. بپاییم و مواظب باشیم که این‌ها پیش‌نشانه‌های نظمی هستند که در آینده برقرار خواهد شد. ازهم‌اکنون نوبتِ بازیِ ماست اگر خواهانِ اجتناب از این امر هستیم که آینده را مسئله‌ی زنده‌مانی رقم بزند، یا که چه‌بسا زنده‌مانیِ ناممکن‌شده ( فرضیه‌ی نوعی خودکشی بشریت)، و به‌یقین همراه با آن، تمامی تجربه‌ی ساختنِ زندگیِ روزمره نیز، از بیخ‌وبن نابود شود. اهدافِ حیاتیِ پیکاری برای ساختنِ زندگیِ روزمره نقاطِ عصبیِ حساسِ هرگونه قدرتِ سلسله‌مراتبی اند. ساختنِ یکی از این‌دو تخریبِ آن دیگری است. عواملی که دستخوشِ تلاطمِ قداست‌‌زدایی و بازقداست‌یابی اند و ما در تعریف و تعیین موضعِ خود ضدیت با آن‌ها را در اولویت قرار می‌دهیم همچنان عبارت‌اند از: سازمانِ ظواهر به صورتِ نمایش که در آن هر کس نافیِ خویش است؛ جدایی که زندگیِ خصوصی را پایه‌ریزی می‌کند زیرا جایی است که در آن جداییِ عینی میان صاحبان و سلب‌تصاحب‌شده‌گان در همه‌ی سطوح زیسته و منعکس می‌شود؛ و قربانی‌گری و ایثار. بدیهی است که این سه عامل همبسته‌اند، درست مانندِ عوامل ستیزنده با آن‌ها، یعنی مشارکت، ارتباط‌گیری، تحقق‌بخشی‌. امری که در مورد بافتار و چارچوب‌شان نیز صدق می‌کند: ناتمامیت ( جهانِ دچار کسر و کاستی، یا دارای تمامیتیِ تحتِ کنترل) و تمامیت.

[۱] – با اشاره به مفهوم pataphysique ، اصطلاحی که آلفرد ژاری ابداع کرد.

[۲] – متخصصِ سیبرنتیک cybernétique

افزودن دیدگاه

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

بایگانی

برچسب‌ها